تو علوم بهمون میگفتن سرما وجود نداره ، وقتی جسمی گرماش رو از دست میده میگن سرد شده .. ولی اصلش اینه که کمتر گرمه ..حال آدما هم همینطوره ، حال آدما بد نمیشه .. خوبیش کم میشه .الان حال من کم خوبه .. خیلی کم خوبه .. خیلی خیلی کم خوبه (دربست 1393)
حال خوبی ندارم و هر ساعت که میگذره این حال بد بزرگ و بزرگ تر میشه . از اونجایی که نمیدونم منشا این خوب نبودنه از کجاست شروع کردم به نوشتن و خالی کردن مغز . بدون قصد و قرض . بدون گله مندی و شکایت از شخص و اتفاق خاصی . فقط برای خودم..
+خوبی؟
سخت ترین جواب رو میشه به چنین سوالی داد . نه .. خوب نیستم .. حال دلم بده . هوای چشمام ابریه . بغض عجیبی دارم . دلیل ؟ دلیل بسیاره .. از اتفاقات ریز و جزیی و کم اهمیت بگیر تا بزرگترین اتفاقات. از دور ترین آدم ها بگیر تا نزدیک ترین ها! حتی خودم ..
بهم ریختگیم ، حال بد الانم رو ، خستگیم رو ، حس های منفیم رو هیچ کلمه ایی نمیتونه شرح بده . گیر کردم تو باتلاق انتظارات و مسئولیت ها ، بین خوب و بد ها . بین گذشته و آینده بین .. بین خیلی چیزها . خیلی تصمیم ها خیلی انتخاب ها .. نمیفهمم خودم رو . نمیفهمم دیگران رو .
نمیفهمن منو ..چطور باید بفهمن ؟ وقتی نمیدونم چطور شرحش بدم .
نمیتونم حالم رو خوب کنم . نباید بگم نمیتونم؟ پس چی بگم؟ چیه دلیل این نتونستن ها؟ این حال بد ها؟ این خستگی این غم این درد این اشک .
یه سری چیزها هستن خیلی اذیت میکنن . نیستن و باید باشن . چیزی که نیازه . کمه! نبودنش ضعفه ، بدست هم نمیاد . صبوری میخواد.. ندارم این صبوری رو .
+ناراحت نباش!
حالم بهم میخوره از این مثبت اندیشی ها .. عین حباب هستن این جمله ها . جمله هایی مثل این نگران نباش، حل میشه ، درست میشه ، مثبت فکر کن و و و
میدونی؟ این جمله ها و کلمات شاید بزرگ باشن اما تو خالی ان . بزرگن اما ضعیفن . زود میترکن .. .
این حباب ها توان مقابله با این سنگ بزرگ حال بد رو ندارن .. سنگ بزرگی که خودم ساختم . (جرقه!)
سنگی که خودم ایجادش کردم . سنگ توهم ضعف ، ضعیف بودن .. نتونستن ، نداشتن ..
خب پس راه حل چیه ؟ نمیدونم . شدیدا احساس تنهایی میکنم تو این مسیر و نمیدونم چی حالم رو خوب میکنه .. بنظر خودم عامل ایجاد این سنگ هستم و خودم باید کنارش بزنم ولی .. ولی فعلا خستم!
خستم از قوی بودن . خستم از همیشه خوب بودن .. خیلی خستم ،خیلی کم خوبم ، خیلی کم .. خیلی خیلی کم خوبم :)
پایان
1398.8.17