
شب طولانی تیزدندان که با نام مستعار خورخه کاره راگومز به چاپ رسیده، درواقع نویسندهی آن شهروز جویانی بود که در زمانی نمیخواست با نام واقعیاش بنویسد. نویسنده به طوری کتاب را مینویسد که انکاری نویسندهی خارجی است. حتا مترجم هم برایش میگذارد.
رو بازی نمیکند
داستانی که میدانست از کجا شروع کند تا به جایی برسد که هنر و سیاست درهم بیامیزند. قهرمان داستان که با ایزابلا آشنا شد، در برههای از زندگیاش وارد سیاستهای زیرپوستی شد. نه آنقدر رو که همه بفهمند نه آنقدر پنهان که خبری ازش نباشد.
سیاست پنهان
گاهی قهرمان را به جرمی ناکرده دستگیر میکردند و بدون هیچ گفتهای رهایش میکردند. راوی با اعضای گاردسویل که جز نظام بود، همیشه درگیر بود. همینکه سیاست وارد ماجرا شد، اعلامیهها و مبارزههایی در خیابان سیمین دوبوار(نماد ایالت آمریکاست)، انجام میداد که با فضای سیاسی داستان خوب عجین بود.
از همان ابتدای داستان، راوی با سگهایی درگیر بود. در ابتدا کنارش بودند و نوازش راوی روی سرشان نصیبشان میشد اما کمکم سگها خوی وحشیگریشان را نشان دادند. تا جایی که میشد گفت شروع به مبارزه کرد. در همین حین گربهی قهرمان هم درگیر سگها شد و توسط آنان خورده شد و بعدش توسط خواهر راوی به خاک سپرده شد.
«ولی هیچوقت احساس آدم ثابت نمیمونه؛ احساس امروز مال امروزه. ربطی به فردا و فرداها نداره، موندگار نیست.»
آخرین بازمانده
سگها، گاردسویل، ایزابلا و سیمین دوبوار تمام اینها سعی بر این داشتند تا روند داستان را جلو ببرند تا قهرمان به هدفش برسد. به طوری میتوان گفت، داستان شبطولانی تیزدندان، داستان قشری از مردم است که نویسنده با دیدی متفاوت آن را به زبان آورد. داستانی که لبریز از دردها و زخمهایی بود که مثل دندان سگها در حال دریدن آخرین بازمانده بود.
|نوشتهی الهام حبیبی|