باران امشب برای ما میبارد،گویا آسمان نیز داغدار عشق ناتماممان است. اشکهای بیپایانش خاطراتمان را شسته و آرامآرام به دستان فراموشی میسپارد.
میپنداشتم نامت در طومار سرنوشت من نگاشته شده است،اما تو همچون رویایی سپید، لغزنده و دور، از آغوشم گریختی.
راز نگاهت، معمایی بود که هیچگاه گشوده نشد،و من ندانستم که در پس آن لبخند، چه دریایی از بیکرانگی پنهان است.
ای زیبا، ای گل یخ من!
عشق را با تو فهمیدم، و با رفتنت، معنای فنا را. اکنون تنها خواهشم این است
آخرین بوسهای به یادگار بگذار، تا وقتی نبودنت چون شب بر من سایه میافکند، قلبم هنوز صدای حضورت را در خویش بتپاند.
امشب تصویرت را از دیوار گرفتم؛ دیوار گریست، من گریستم، و باران نیز مرثیهمان را همراهی کرد. و اینگونه، عشق ما، چون قصهای ناتمام در انتهای شبی بارانی، به آرامی فروبست؛
چنانکه شمعی در باد میمیرد و ستارهای در دل تاریکی خاموش میشود...
(برگرفته از اهنگ زیبا و دلنشین" yağmur ağliyor " از" نشه کارابوجک ")