
قبل از سوگ اخیری که برامون اتفاق افتاد شاید آخرین باری که به قبرستان شهر رفته بودم برمیگشت به هشت سال قبل، زمان خاکسپاری پدربزرگ. هیچ وقت اون سمت از شهر نمیرفتم، دلیلی نمیدیدم. اینطور در ذهن داشتم که مرده ی من مرده و تو قبرستان حاضر نیست پس از مردمی که الان تو ذهنم به عنوان «جامعه قبرستان گرد» میشناسم شناختی نداشتم. بعد از سوگ بود که ما ناخواسته به عضوی از این جامعه بدل شدیم.
چرا میگم جامعه؟ به خاطر شباهتهای رفتاری بسیار زیادی که بینشون دیدم و تفاوت هایی که در سبک زندگی این افراد با خود قبلیمون میدیدم. مردم این جامعه بدون توجه به ترافیک سنگینِ پنج شنبه عصرهای بهشت زهرا، هر هفته ساعتها رانندگی میکنن تا خودشون رو به محل دفن عزیزشون برسونن و هر کدوم به نحوی آدابی رو به جا میارن.این روند براشون خسته کننده نیست، تو شلوغی برای هم بوق نمیزنن و نسبت به همدیگه محبت و احساس نزدیکی دارن.
جایی از تجربه مردم آمریکا از تغییراتی که بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر تحربه کرده بودند خونده بودم. مردم میگفتن که بعد از این اتفاق وقتی تو خیابون راه میرفتیم به مردم احساس نزدیکی بیشتری داشتیم. مثل قبل، غریبه توی خیابون برامون صرفا یک غریبه نبود بلکه عضوی از خانواده مردم غمگین آمریکا بود. به هم پرخاش نمیکردیم و با کمال میل توی اتوبوس صندلیمون رو به هم تعارف میکردیم. یه خانواده متحد و همدل بودیم.
سوگ مردم جامعه قبرستان هم تو ذهن من مشابه ۱۱ سپتامبر آمریکایی هاست. ما همگی بازمانده یک واقعه تلخ به اسم سوگ هستیم، همدیگر رو میفهمیم و از صمیم قلب درک میکنیم.
مردم جامعه قبرستان ترجیح میدن تعطیلات آخر هفته، سیزده به در و حتی لحظه تحویل سال تو قبرستان باشن. این مردم رو هر ساعتی از روز میتونی تو قبرستان پیدا کنی، هفت صبحی هم داریم، سه نیمه شبی هم داریم.
مردم جامعه قبرستان با انواع خوراکی ها و چند شاخه گل وارد این محل میشن. بعد از شستن سنگ قبر عزیزشون و گاها شستن و غبارروبی از سنگ قبر همسایه های عزیزشون که شاید ملاقاتی نداشتند کارشون رو شروع میکنند. به دقت گل ها رو روی سنگ و دور عکس متوفی که روی سنگ حک شده میچینندو چند شاخه گل رو هم روی سنگ پرپر میکنن. بعضی ها با خودشان گندم و ارزن آوردند و روی سنگ میپاشن تا ثواب رزق پرنده ها برای عزیز از میان رفته شون ثبت بشه. انواع خوراکی ها با هدف احسان و فاتحه ای برای آرامش روح عزیز مثل خرما و شکلات و حلوا و میوه و … رو بین مردم حاضر پخش میکنن.
دعاخوانی و فاتحه و ختم یاسین که به سر رسید به سایر قبور هم سر میزنن و براشون فاتحه ای حواله میکنند. اینجا همه همدیگه رو به چشم همدرد و عضوی از یک جامعه ای که از وضع هم درک متقابل بالایی دارن میبینن.
البته اعضای این جامعه ثابت و همیشگی نیستن و گویا تعداد زیادی با گذر زمان به طور غیررسمی ولی محسوس از جامعه خارج میشن. خروج این مردم رو میتونید با خلوت بودن و ملاقاتی نداشتن بخش های قدیمی تر قبرستان احساس کنید. مردمی که به اصطلاح داغشون سرد شده. قبرهای متروک و تنها و غبارآلود.
نحوه آراستن قبر هم تنوع و دنیای جالب توجهی داره. برخی سنگ ها رنگی و برخی ساده و حتی شکسته ن. بعضی سنگها دور تا دور با چمن مصنوعی جلوه جذابی پیدا کردن. روی بعضی سنگ ها عکس متوفی چاپ سه بعدی شده. قبرهای جدید تر ساده، بدون اشعار نستعلیقِ جانسوز و به اصلاح مینیمال تر هستن.
کنار بعضی قبرها اسپیکر با صدای بلند یاسین میخونه و کنار بعضی ها «سلام آخر» احسان خواجه امیری پخش میشه. ولی در نهایت همه یک درد رو احساس میکنن، همدل و همراه همدیگه هستن و خواسته شون تسلی قلب همه ست.