Elnur Naghinezhad
Elnur Naghinezhad
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

جوک پنج کلمه‌ای: من مدیرعامل یک استارت‌آپ هستم!!

مثلا مقدمه

الان حال کسی را دارم که یک سوتی را چندین بار در طول زندگیش تکرار کرده و اگرهم کسی تذکر داده نشنیده گرفته است. هرچه بیشتر با فرهنگ استارت‌آپی و راه تاسیس کسب‌وکار آشنا می‌شوم، با دقت بیشتری گذشته‌ی پر از فرصت یادگیری خویش را می‌نگرم. حال باورها و نظراتم پخته‌تر و مبتنی بر هویتی خاص شکل گرفته‌اند. بگذریم! نمی‌دانم شما با دیدن تیتر چه برداشتی کرده‌اید! اولین بار که مفهوم (کانسپت) این نوشتار به ذهنم رسید، طبق معمول این روزهایم، نگاهی پیچیده و فلسفی به موضوع داشتم. اما وقتی علامت مثبت شروع نوشتار جدید در ویرگول را زدم، که قصد تولید محتوایی ساده‌تر و کاربردی‌تر برایم شکل گرفته بود.

شرکت نوپای ده، بیست یا پنجاه نفره که CEO، CMO، CTO و از این دست Cها نیاز ندارد! چیزی که باعث خنده‌دار شدن جمله‌ی تیتر برای باتجربه‌ترها و بزرگترهای کسب‌وکار می‌شود، همین است. عناوین یا پوزیشن در کارتیمی عملا معنی و مفهوم خاصی ندارد! خصوصا در سازمانی که اصطلاحا مسطح است! حال از ابعاد مختلف، این جوک پرتکرار سال‌های متمادی اخیر را می‌نگریم.

نه مدیر! نه رهبر! فقط یک کاپیتان
نه مدیر! نه رهبر! فقط یک کاپیتان

کاپیتان!

به خودم قول دادم که فلسفی‌اش نکنم! وقتی کسب‌وکار جدیدی را پایه‌گذاری می‌کنیم، اغلب تعداد نفراتمان کم و میزان تنوع و حجم کار بسیار بالاست. سعی کنید کلا عاشق این وضعیت نباشید! منظورم وضعیت اصطلاحا چندوظیفه‌گی ( یا همان Multi-Tasking خودمان!). قبلا مطلبی در این باره در اکانت ویرگول خودم منتشر کرده‌ام (می‌توانید از اینجا آن را مطالعه کنید). کسب‌وکارها (حال چه استارت‌آپی باشند، چه نباشند - با هر تعریفی) در آغازین روزها، ماه‌ها و حتی سال‌های خود، نیازمند خلاقیت بالا هستند. قصد غیب گفتن ندارم! صرفا مقدمه‌ای برای توجیه ساختار مسطح ( یا همان Flat خودمان!) و غیرمتمرکز عرض کردم. از آن‌جایی که کسی به صورت مستقیم مسئول (یا همان In-Charge) وظیفه یا تصمیم‌سازی خاصی نیست، اساسا عنوان دار بودن اشخاص یا پوزیشن داشتن‌شان، توجیه منطقی ندارد. درست است که شاید برخی افراد در مقابل، «چه اشکالی داره بابا فقط یه چیزی واسه نوشتن پشت کارت ویزیته دیگه!» خواهند گفت؛ اما حسب تجربه‌ی بزرگان، عناوین ناکارآمد منجر به تناقضات و تعارض‌های تخریب‌گر نیز می‌شود. ذات عنوان اسمی داشتن طبیعتا مشکلی ندارد. اما اگر فقط اندکی به باورهای شخص دارای عنوان مثلا مدیرعاملی! نفوذ کند، شاید به زودی باید خود را برای خداحافظی با فرهنگ کارتیمی و تصمیم‌سازی تیمی آماده کنیم! بارها و بارها این جمله را که « من فنی هستم؛ من که نمیتونم برم با مشتری حرف بزنم!؟» یا « من مدیر مارکتینگم یا تولیدکننده‌ی محتوا! تکلیف خودتو مشخص کن آقا!» و ... که ناشی از عواملی مختلف چون اختصاص عناوین قلمبه سلمبه می‌تواند باشد را شنیده‌ایم. به عنوان کارآفرین ( که ان‌شاالله این یکی دیگر جوک یک کلمه‌ای نباشه برایمان!) باید نیازهای کسب‌وکار خود را درالویت قرار دهیم؛ تا اینکه تزیینات کارت ویزیت یا سطرهای اکانت مجلل لینکدین‌مان! کسب‌وکارهای نوپا مدیر ارشد اجرایی، مدیرعامل، مدیر مارکتینگ، مدیر فلان و مدیر بوق! نمی‌خواهند! این کسب‌وکارها تیم می‌خواهند! نتیجه‌گرایی در عین فرآیندسازی! حال خوب در میان چالش! و افرادی که نظر مخالف را سازنده، احساسات را جزوی از انسان بودن انسان و مشتریان و بازار را کارفرمای اصلی می‌پندارند. به عنوان جمله‌ی پایانی این بخش، کسب‌وکارهای نوپا (که دارای فرهنگ کارتیمی و ساختار مسطح هستند) افرادی دلسوز و باانگیزه و فقط یک کاپیتان! نیاز دارند. نه برای هدایت و تصمیم‌گیری و رهبری؛ کاپیتانی که نماینده و سخنگوی تیم است، همین!


بیکارهای سابق، کارآفرینان امروز، منتورهای فردا!
بیکارهای سابق، کارآفرینان امروز، منتورهای فردا!

بیکارهای سابق، کارآفرینان امروز، منتورهای فردا!

این جمله‌ی تلخ را اولین بار از زبان «رضا کلانتری‌نژاد» بنیان‌گذار و مدیر وقت مرکز شتابدهی شزان را در اولین سال رویداد سامیت استارت‌آپ جاده‌ی ابریشم، در فروردین سال ۱۳۹۷ شنیدم؛ رضا این گونه گفت: «ما کارآفرین نداریم که! بیشترشان بیکارهایی هستند که از سر بیکاری کارآفرین شده‌اند». حقیقت، تلخ، کوبنده و آوار-وار است! ما بیست و چند ساله‌هایی هستیم که به دنبال بلندپروازی‌هایمان، اصول پایه و بدیهی فرهنگ کسب‌وکار، فرهنگ استارت‌آپی و فرهنگ کارتیمی را با آتش هیجان و شورمان از بین می‌بریم! بزرگترها و باتجربه‌ها سر دو سه جمله‌ی اول به جوک‌های پشت سرهم‌مان گوش می‌دهند! البته بعضا خیلی بزرگوارتر از آن هستند که بخندند و اغلب می‌دانند که گوش شنوایی در کار نیست و از خیر گوشزد کردن و درس بیزینس دادن می‌گذرند. ما چندی پُز عناوین قلمبه و سلمبه‌مان را خواهیم داد تا زمان موعود! یعنی مرگ استارت‌آپ الکی زنده‌مان! و فردا که استارت‌آپم شکست خورد (همان Fail)، منتوری خواهم شد این چنین و آن چنان! تا گلی که به سر خودم نتوانستم بزنم، به سر دیگران شاید بگیرم!» ( اشتباه تایپی نیست! حرکه‌گذاری را به خودتان واگذار کردم!) البته مجالی بسیار بسیط لازمست تا در این باب تجارب و آموخته‌هایم را به اشتراک بگذارم. اما به طور خلاصه به ذکر چند نکته به می‌توان بسنده کرد. اگر کار در الویت باشد، کارتیمی در الویت باشد، ساختن کسب‌وکاری ایرانی و جهانی در الویت باشد، حتی با عناوین هم شوخی نخواهیم کرد! اگر موفق شدن در الویت واقعی باشد، اجتناب از شکست می‌تواند باعث اهمیت قائل شدن به نظرات تک تک اعضای تیم منجر شود. البته این خود بحثی جداگانه‌است که باید در جذب افراد تیم و در حین کار، مراقب «عروسک‌های کله فنری» باشیم! برای آنان که کتاب «گوگل چگونه کار می‌کند؟» را نخوانده‌اند می‌گویم؛ این اصطلاحی است که «اریک اشمیت» به افرادی که فقط توانایی سرتکان دادن و تایید کردن دارند، داده است. به ذعم من، اینان کسانی هستند که فکر نمی‌کنند! و موافقت می‌کنند و به قول اریک اشمیت، دست آخر اجرا یا عمل نمی‌کنند! تجربه‌ی بزرگان و کارآفرینان نشان می‌دهد که تاسیس کسب‌وکاری مبتنی بر کارتیمی و تصمیم‌سازی جمعی، کار بیکاران (منظورم افرادی است که توانایی تمییز واقعیات از تصورات را ندارند - اگر ادامه بدهم فلسفی می‌شود!) نمی‌تواند باشد؛ از دست کسانی که الویت پُز دادن داشتن بیزینس از الویت ساختن بیزینس واقعی برای‌شان بالاترست، نمی‌تواند باشد.

جدی بودن یا مُلّا غلط گیری!
جدی بودن یا مُلّا غلط گیری!

جدی بودن یا مُلّا غلط گیری!

این بخش را شاید بتوان تبیین جزئی‌تر بخش «کاپیتان» دانست. این انتخاب ما نیست که کلمات «شان» دارند! و این انتخاب ما نیست که با همان شان در ناخودآگاه ما تاثیرگذارند! اصلا اسمش رویش است؛ ناخودآگاه! به عنوان تعریف ساده، یعنی جایی در ذهن که ما از آن آگاه نیستیم و کنترل مستقیمی بر آن نداریم! برهمین اساس، دقت در انتخاب و ادای کلمات، حتی در مکالمات ذهنی‌مان، نه تنها ملا غلط گیری یا اصطلاحا گیر الکی نیست، بلکه نحوه‌ی عملکردمان را نیز کارآمدتر می‌کند!

در کسب‌وکارهای جوان و نوپا، مفهوم «همه چیز را همگان دانند» جاری شود. منطق پشت سر جاری سازی این مفهوم، نیاز به خلاقیت و مبهم بودن اغلب فرآیندهای مختلف کسب‌وکارست. در شرایط عدم اطمینان، نبود استانداردهای دست وپاگیر برای افزایش چالاکی کسب‌وکار در پاسخ به محیط و یافته‌های جدید از رفتار مشتری گرفته تا قوانین جدید (خدا بگم چه کارشان کند!) مهم است. اینکه یک نفر مدیر فنی باشد آن‌هم از نوع ارشد (یعنی همون CTO خودمان)، یعنی محصول باید مبنی بر دانش این بزرگوار پیش رود. در وضعیتی که دانش از رفتار مشتری، سلیقه‌ی مشتری، ذهنیت مشتری و هزار تا چیز دیگر هنوز شفاف نشده، خب خدا رحم کند! جاری سازی مفهوم کارتیمی، تصمیم‌سازی تیمی (همان همه چیز را همگان دانندی که گفته شد)، می‌تواند از حذف همین عناوین جوک‌وار آغاز شود.

خب مقاومت شدیدم برای فلسفی نکردن همین الان شکسته شد! راستش را بخواهید، نیاز داریم که بر نگرش اطمینان مطلق بر دانش خودمان پایان دهیم. «بن هاروویتز» در کتاب فاخر «سختی کارهای سخت»، این‌گونه می‌نویسد:

نگریستن به دنیا از پشت چنین عینک‌های متفاوتی کمک کرد بتوانم مرز واقعیات و تصورات را تشخیص دهم. بعدا که کارآفرین و مدیرعامل شدم، این توانایی کمک‌هایی باورنکردنی به من کرد. در شرایط بسیار وخیمی که به نظر می‌رسید «واقعیت‌ها» تحمیل‌کننده‌ی نتیجه‌ای خاص‌اند، یاد گرفتم به دنبال روایت‌ها و توضیحات دیگری باشم که از دیدگاه‌های کاملا متفاوت حاصل می‌شدند و بدین وسیله دیدگاهم را اصلاح کنم.

شخصیت «دکتر Strange» در دنیای خیالی کمپانی فیلم‌سازی مارول (Marvel) را تعریف مناسبی برای این بخش می‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند با قدرت جادویی خود در هر زمان، همه‌ی احتمالات و نظریات را بررسی کند و بعد تصمیم بگیرد. حال که سنگ زمان آقای دکتر را نداریم، چطورست کمی شنونده نظرات و فرضیات دیگران باشیم؟

ان‌شاالله خاتمه!

خیلی ممنونم که وقت با ارزش‌تان را برای خوندن این نوشتار صرف کردید. خیلی مشتاقم که نظرات‌تان را در قسمت کامنت پذیرا باشم. به همین مقدار بسنده کردم تا شاید از مجموع دانش و تجربه‌ی شما خواننده‌ی محترم هم بتوانم استفاده کنم.

لحظات‌تون سرشار از یادگیری و آگاهی


استارتاپکارآفرینیبیزینسکسب وکارمدیریت
دنیای رویایی من جایی میان همسرم، یادگیری، مارکتینگ و کارآفرینی؛ چالش قوت غالبم، عشق جامه‌ی رنگینم وخلاقیت روشنایی راهم‌ست. کنجکاو، ایده‌ال‌گرا و متصل به منبع انرژی بی‌پایان الهی‌ام.. یک کلام ائل‌نورم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید