اشاره
این متن، داستانی تخیلی در مورد آینده است، به غیر از اشاره به آهنگهای گروه زدبازی هرگونه تشابه دیگر با اشخاص حقیقی یا حقوقی کاملا اتفاقی است.
درست یادم نیست چند سال پیش بود احتمالا یک روز از تابستان سال 1415 بود که دوستم مهلقا به خانهام آمد و ماجرای تولید یک محصول آزمایشی را برایم تعریف کرد. این محصول با نام «درون آوا» توسط شرکت تازه تاسیسِ «پروژهی آینده» تولید شده بود. قبلا چیزهایی برایم تعریف کرده بود اما نه با جزئیات. مهلقا که جزوِ اولین کارمندان پروژهی آینده بود با هیجان و قدری ذوقزدگی گفت:
- بالاخره محصول آماده شد. شرکت میخواد «درون آوا» رو به چند داوطلب بده تا نسخهی اولیه رو امتحان کنن.
- چه خوب منم میخوام داوطلب بشم. هزینهش چقدر میشه؟
- هیچی. میدونستم که موسیقی خیلی دوست داری برای خودت و خودم فرم آوردم فقط اینو پر کن فردا میبرمت شرکت اونجا محصول رو تحویل میگیری.
از خوشحالی بغلش کردم.
- وای عالیه
- یک شاهکار به تمام معناست. نباید بترسیم. زندگی جلو میره. باید برسیم به چیزایی که میخواستیم.
فردای آن روز در «پروژهی آینده» بودم. مهلقا و دکتر کاووس مدیر واحد تست و ارزیابی، جعبهی حاوی «درون آوا» را برایم آوردند. درون جعبه دو سکهی کوچک بود آنها را برداشتم و پرسیدم چگونه باید از آن استفاده کنم. دکتر کاووس توضیح داد که این دستگاه با استفاده از فناوری نانو به راحتی به پوست میچسبد و میتوانم هر زمان خواستم آن را جدا کنم برای بهترین عملکرد باید تا آنجا که میتوانم سکهها را نزدیک قشر شنوایی که در دو طرف مغز است وصل کنم. آنها را دو طرفِ سرم بالای گوش و نزدیکِ گیجگاه نصب کردم. حالا باید یک روز صبر میکردم تا دستگاه با بررسی مغز من برای اینکه تنها روی سر من کار کند خودش را اختصاصی کند. دستگاه با اتصال به اینترنتِ سلولیِ شهر میتوانست به سرورهای شرکت حاوی منبع بیپایانی از موسیقی وصل شود و کار دستگاه این بود که مثل هِدسِت موسیقی پخش کند ولی آهنگ نه از طریق گوشها بلکه مستقیم به مغز ارسال و درون ذهن، پخش میشد.
صبح فردا وسط سالنِ خانه ایستادم و در ذهنم گفتم «پخشِ آهنگ» اولین آهنگ همانی بود که میخواستم: «بی حس». انگار برای اولین بار وارد دنیایی جدید شده بودم. آهنگ درونم پخش میشد شفاف، با بهترین کیفیتِ ممکن «حالم دارم اتفاقا کلِّ تهران آرزوشونه که مثِ ما شَن ...» صداهای بیرون کاملا قطع شده بود، گوشهایم هیچ صدایی نمیشنید. فقط موسیقی بود و من.
بعدا فهمیدم به غیر از من و مهلقا چند دوست دیگرمان هم برای استفاده از درون آوا فرم درخواست را پر کرده بودند. بچهها جمعه در خانهی من جمع شدند همه به دستگاه دستور دادیم یک آهنگ را همزمان برایمان پخش کند و آنگاه مهمانی آغاز شد. اگر کسی وارد خانه میشد چند آدم خل و چل میدید که با چشمان بسته در سکوت میرقصند و میخندند. همسایهها که راضی بودند چون بر خلاف مهمانیهای گذشته صدایی از ما در نمیآمد. شروع هر آهنگ در درون ما ورود به یک دنیای جدید بود با نقطه اوج آهنگ به آسمان میرفتیم و ضربان قلب همراه با ریتمِ بیتها میتپید. صدا میگفت «تهران مال منه» و انگار کل تهران برای ما بود و اصلا تهران، خود ما بودیم. یک ساعت تمام بدون توقف با آهنگها رقصیدیم و در انتها سبُکی و نشاط بی حد و مرزی احساس میکردیم.
این دستگاه رسما برای من جایگزین مواد مخدر بود با پخش آهنگ توهم هم شروع میشد. آخر هفتهها با دوستان به کوه و طبیعت میرفتیم و آنجا با گوش دادن به آهنگ و تماشای طبیعت حس لذت را بیش از پیش تجربه میکردیم. این گردهمآییها از تفریح گذشته و دیگر برای ما به یک آیین تبدیل شده بود. همگی هر هفته در محل خاصی بالای دامنهی کوه دور هم جمع میشدیم، یک نفر مثل مُرشد مسئول انتخاب آهنگ بود، هر یک از ما گردنبندی با نشان خال پیک داشتیم، مینشستیم دور آتش و خیره به آن، آهنگ و تصویر به پرواز درمیآمد.
باوجود تفریحات فراوانی که داشتیم و گاهی هم زیادهروی میکردیم اما درونآوا باعث نشد که مشکلی در کارم پیش بیاید بلکه برعکس در ساعات کاری کمتر خسته میشدم و حتی از نظراتی که برای مسائل کاری ارائه میدادم بیش از نظرات دیگران استقبال میشد. ولی خطر را آنجا احساس کردم که یکبار در حال پیادهروی بودم و فردی که آهنگ گوش میداد از کنارم گذشت، صدای ضعیف آهنگ به گوش من هم رسید همانجا ایستادم و بعد برگشتم به طرف خانه تا با درونآوا آهنگ گوش کنم اینجا بود که فهمیدم کاملا به دستگاه معتاد شدهام متوجه شدم هر چیزی در اطرافم میتواند من را برای استفاده از درونآوا تحریک کند.
و بالاخره یک روز صبح که از خوابی آشفته به خود آمدم، متوجه شدم آن تغییر وحشتناک در درونم اتفاق افتاده است. هِدسِت را برداشتم و به موسیقی گوش دادم بعد درونآوا را برداشتم و امتحان کردم، فایدهای نداشت؛ بله من دیگر از موسیقی لذت نمیبردم. مهم نبود چند دفعه امتحان کنم هربار صداها به همان بیمعنایی دفعات قبل بود. میدانستم قبلا که به موسیقی گوش میدادم اتفاق خوبی در من میافتد اما حالا مطلقا چیزی احساس نمیکردم صدای موسیقی چیزی بود در حد سر و صدای شستن ظرفها یا صدای رفت و آمد ماشینها در خیابان که صوتِ منظمی از درون موتور پخش میکنند اما لذت یا یک هارمونیِ زیبا در آنها نیست.
با مهلقا تماس گرفتم با هم به پروژهی آینده رفتیم و مساله را با دکتر کاووس در میان گذاشتیم. آنجا با پیشرفتهترین دستگاههای اف ام آر آی (FMRI) و در حالتهای مختلف مثل زمان پخش موسیقی یا در حالت سکوت از مغزم تصویربرداری کردند. مثلا در آزمایشی برای اینکه بیشتر توجهام به موسیقی جلب شود در ابتدا چند نت ساده را پخش کردند و به آنها یک عدد از 1 تا 4 اختصاص دادند و بعد یک آهنگ ساده تنها با همان چهار نت برایم پخش کردند من میبایست هر زمان که نتی پخش میشد یکی از دکمههای 1 تا 4 را فشار میدادم و همزمان متخصصین از مغزم تصویر برمیداشتند. بعد از چند روز دوباره به ملاقات دکتر کاووس رفتم او صاف و پوستکنده مشکل را توضیح داد:
- متاسفانه مغز شما آسیب دیده و کارکرد عادی خود را از دست داده است.
- یعنی من دیگه نمیتونم مثل مردم عادی زندگی کنم؟
- زندگی شما مختل نمیشود. تنها از موسیقی لذت نمیبرید. آزمایشها نشان داد که گوش موسیقیایی خوبی دارید. نتها را در حد قابل قبولی درست تشخیص دادید اما به نظر میرسد نمیتوانید موسیقیِ خوب را از موسیقیِ بد تشخیص دهید. حساسیت و سلیقهی موسیقایی شما به کلی از بین رفته است. مغز شما دچار اختلال نادری به نام ناتوانیِ موسیقیایی یا اِمیوزیا (Amusia) شده است. شما مطمئن هستید سرتان به جایی برخورد نکرده؟ شاید فراموش کردید و در یک حادثه این اتفاق افتاده باشد.
- خیر آقای دکتر تا جایی که ذهنم یاری بده مطمئنم که هیچ حادثهای برای من اتفاق نیافتاده؟
- خیلی عجیبه چون تصویرهای مغز شما به وضوح وقوع یک آسیب رو نشون میده. ارتباط بین قشر شنوایی با قشر جلوی مغز تقریبا از بین رفته.
- تنها تغییر در زندگی من استفاده از همین دستگاه درونآوا بوده.
- اما به غیر از شما گزارشی از بروز اختلال در بین داوطلبین دریافت نشده. تازه درونآوا از مرحلهی آزمون رد شده و الان این محصول به سرتاسر جهان صادر شده.
- آقای دکتر این دستگاه ممکنه خطرناک باشه شما چرا اینقدر زود فروش محصولتون رو عملیاتی کردید؟ مشخصه که درونآوا این بلارو سر من آورده چطور متوجه نیستید؟
- اینطور نیست در همین مدت کوتاه ما پیشرفتهای زیادی داشتیم. اگر بخوام ساده توضیح بدم باید از منشاء موسیقی شروع کنیم. موسیقی چیه؟ منشاء موسیقی چیزی نیست جز حرکت و همین موسیقیه که میتونه بدن مارو به حرکت دربیاره. آیا میتونیم بیماریهای حرکتی مثل پارکینسون رو با موسیقی درمان کنیم؟ خوب ما الان به این درمان رسیدیم. فقط پارکینسون نیست حالا داریم روی بیماری اسکیزوفرنی کار میکنیم مطمئن باشید تا یکماه دیگه درمان این بیماری رو بدون هیچ قرصی و فقط با استفاده از درونآوا پیدا خواهیم کرد.
دکتر کاووس مکثی کرد، انگار فکری به ذهنش رسیده بود:
- راستی چرا روی خود شما کار نکنیم شاید بتونیم با همین دستگاه ناتوانی موسیقیایی رو هم درمان کنیم!
با عصبانیت بلند میشوم میدانم به خاطر فرم درخواستی که پر کرده بودم اجازه هیچگونه شکایتی ندارم. بد و بیراهی به دکتر کاووس میگویم و بعد از خروج در را محکم پشت سرم میبندم.
از آن ملاقات چند سالی گذشته است و من دیگر به این وضعیت عادت کردهام. گاهی با دوستانم به کنسرت میرویم من خیره به نوازندگان و حرکات تماشاچیان مینگرم. چه چیز عجیب و غریبی است مشاهدهی انسانهایی که آهنگ مینوازند، به آن گوش فرامیدهند و با صدایش میرقصند؛ یک سری الگوهای صداییِ بیمعنی و پوچ که مردم از گوش دادن به آن لذت میبرند و در این کار سالهای زیادی از عمر خود را صرف میکنند.
بعد از سالها به تدریج لذتهای دیگر هم کمرنگ شدند، حالا فقط موسیقی نیست بلکه فقط برای زنده ماندن غذا میخورم، رابطهی جنسی که خیلی وقت است نداشتهام. مواد مخدر هم عصبیام میکند و ترجیح میدهم سمتش نروم. گاهی با اصرار دوستان به طبیعت میروم، زیباییهایش را میبینم و میدانم که زیباست اما حس لذتی از تماشای آن احساس نمیکنم. بودن در طبیعت آنطور که برای دوستانم حس میشود، برای من معنایی ندارد اما نمیخواهم آنها را ناراحت کنم و بعضی وقتها از روی همرنگی با جماعت تایید میکنم که مثلا بله، آبشار زیبایی است.
بعد از مدتی، استفاده از دستگاهِ درونآوا برای عمومِ مردم ممنوع اعلام شد چون گزارشات سوء مصرف این دستگاه و بروز اختلالات ذهنی هر روز بیشتر میشد. تنها با تجویز پزشک و برای درمان بیماریهایی نظیر پارکینسون، انواع افسردگی، اوتیزم و ... از آن استفاده میشود. اما انقلابِ بزرگِ این دستگاه در جای دیگری بود. شرکتِ پروژهی آینده، نسخهی دوم درونآوا را تولید کرد. کار این دستگاه نه پخش آهنگ بلکه انتقال صدا از محیط بیرون به داخل مغز بود. به این ترتیب مشکل ناشنوایی به جز در مواردی که فرد آسیب شدیدِ مغزی دیده بود به طور کلی از بین رفت.
امروزه نه تنها ناشنوایان بلکه اکثر مردم جهان از این دستگاه استفاده میکنند. میپرسید چرا؟ خوب معلوم است چون کیفیت صدای بهتری نسبت به گوش معمولی انسان تولید میکند اگر تا قبل از آن تعداد محدودی از افراد دارای استعداد تشخیص بازه وسیعی از بسامدهای صدا بودند حالا همهی کسانی که از درونآوای 2 بهره میبرند از درک شنوایی در حد نوابغ موسیقی جهان برخوردار هستند.
البته هنوز نسخههای اولیه درونآوا به صورت غیرقانونی و زیرزمینی تولید و معامله میشود، خلافکاران و ماجراجویان بعد از اینکه از مواد روانگردان خسته شدند به سراغ این دستگاه میآیند. در کلابهای زیرزمینی هکرها نسخههای مختلف درونآوا را دستکاری کرده و برای استفاده توسط تعداد زیادی از مردم آماده میکنند و دیگر هر کدام از این دستگاهها مخصوص یک نفر نیست. مشتریها با اجارهی آن دستگاه و به همراه مصرف یک ماده روان گردان نظیر ماشروم یا ال اس دی به نهایت توهم میرسند و با درونیترین امیال و ترسهای درون ضمیر ناخودآگاه خود روبرو میشوند.
صنعت مد هم تحت تاثیر درونآوا قرار گرفته است. بسیاری از مردم که دیگر به حضور یک زائدهی اضافی به نام گوش نیازی ندارند با عمل زیبایی یا آن را بسیار کوچک میکنند و یا گوش خود را کاملا قطع و یک گوش مصنوعیِ زیبا و هنری جای آن قرار میدهند. الان دیگر اکثر گوشداران جزو طبقه فرودست جامعه هستند که تمکن مالی برای انجام عمل زیبایی ندارند. یک جریان اجتماعی هم شکل گرفت که گوش نوزادان را در همان بدو تولد قطع کرده و درونآوا به او وصل میکنند چون معتقدند که انسان با درونآوا بیشتر از صداها و دنیای اطراف خود لذت میبرد. پیروان این جریان حق انتخابی برای نگه داشتن یا قطع گوش خود ندارند. بیگوشگرایی در حال حاضر رویکرد مسلط در اغلب کشورهای جهان است و در برخی از کشورها به قانون تبدیل شده است. در این کشورها نسلی از کودکان به وجود آمده که تصوری از گوش داشتن ندارند. انسان گوشدار برای آنها درست مانند انسانی است که مثلا پشت خود یک دُم دارد. البته در همین کشورها هنوز نهضتهای کوچک و ضعیفی از باگوشگرایی وجود دارد که معتقدند انسانها نباید در طبیعت خود دست ببرند دولت هم هر از گاهی به یک گروه از آنان حمله کرده و به اجبار گوششان را بریده و با درونآوا جایگزین میکند. بعد از قطع گوش اغلب آنان ناگهان با صداهای بیشتر و با کیفیتتری مواجه میشوند و به درونآوا بسیار علاقهمند میشوند. این افراد از اینکه عمری را با گوش سپری کردند افسوس میخورند و نظریهپردازان باگوشگرایی را به خاطر گمراه کردنشان لعن و نفرین میکنند.
من که اصولا دیگر از چیزی لذت نمیبرم به رغم داشتن آزادی انتخاب در قطع یا نگهداشتن گوشم هنوز تصمیمی نگرفتم و دیگر برایم فرقی ندارد. تاکنون گوشهایم را حفظ کردهام ولی موهایم را بلند کردم تا هنگام بیرون رفتن، گوشها زیاد به چشم نیاید و توجه مردم را به خودم جلب نکنم. اما گاهی دوست دارم بیگوش شوم مخصوصا زمانی که سعی میکنم بخوابم چون اگر بیگوش بودم میتوانستم هنگام خواب صدا را کاملا قطع کنم و با تنظیم دستگاه روی ساعت خاصی صدا فعال شود و با زنگ ملایمی از خواب بیدارم کند.
امروز جمعه یک مهمانی گرفتهام تا دوستان قدیمی را دور هم جمع کنم و گپی بزنیم و خاطراتمان را تازه کنیم. قبل از همه مهلقا میآید، او گوشهایش را قطع کرده و به جای آن دو شیء بسیار زیبا قرار داده است. گوشهای مصنوعی، نقرهای رنگ و نمادی انتزاعی و مینیمال از گوش طبیعی است که اغلب لای موهای زیبا و دودی رنگش گم میشوند. برایش نوشیدنی میآورم و حال و احوالش را میپرسم. با نگاهی تیز و شاد میگوید:
- پروژهی آینده یه دستگاه جدید اختراع کرده.
تمایلی برای شنیدن خبر ندارم اما برای اینکه ناراحت نشود میپرسم:
- جدی، چی هست؟
- اسم دستگاه نسیمه با وصل کردن به سر میتونیم انواع بوها رو حس کنیم. نسیم حس بوهای مطبوع رو به انتخاب ما در ذهنمون ایجاد میکنه.
- چه خوب حتما برو و امتحانش کن.
- یک شاهکار به تمام معناست. تو هم باید امتحان کنی. نترس زندگی جلو میره نباید وایستیم بریم برسیم به چیزایی که میخواستیم!
مجتبی یکتا
منتشر شده در ماهنامه پیشران - شماره 27
شهریور ماه 1398
برای مطالعه بیشتر به endregion.ir مراجعه کنید.