رزق بر مدار خرج
رزق بر مدار خرج
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان_تخیلی("تحول") 2


بسم الله الرحمن الرحیم

قسمت دوم

موجودی عجیب و غریب که یک چشم دارد و یک پا، دست هم ندارد مقابل علی می ایستد، علی نگاهی به او میکند، شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید: تو میخواهی مرا نجات بدهی!؟ تو که از من هم ضعیف تری... موجود یک چشم لبخندی زد و گفت: فوووزی نمه، خوودی... داشت به زبان هیولایی صحبت میکرد که علی هیچ نفهمید،
- چی گفتی؟! من زبونتون رو بلد نیستم...!!

آن موجود یک چشم نشست و با ناخن پایش ضربه محکمی به بدن نرم و قرمز خودش زد... علی حیرت زده گفت : بابا تو دیوانه ای ... من میگویم کمک میخواهم تو خودت را میزنی!؟ پدر تو راست می گفتی من اشتباه کردم... همان لحظه به یکباره خط های سیاهی کنار پای او شکل گرفت، خط هایی که انگار می خواستند شکلی را بسازنند...

علی سرش را از زمین و خط ها بلند می کند تا هیولا یک چشم را ببیند و از او توضیح بخواهد اما با منظره ای غیر قابل باور روبرو میشود پشت آن هیولا قرمزِ یک چشم، لشگری از هیولا ها قرار داشتند،هیولا هایی که آماده نبرد بودند...

هیولا قرمز پلکی می زند و با غرّش فریاد میزند : خاااااو...بکشینش...

ادامه دارد/قسمت دوم

داستان تخیلیداستاننویسندههیولاقسمت دوم
بسم الله ان شاء الله رزق هایی که خدا میده رو قراره اینجا باهم تقسیم کنیم'زکات علم'
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید