در کتاب بیست و یک کار مهم بعد از سی سالگی، نوشته بود ترس و تنبلی دو موجودی هستند که صبح ها همراه ما بیدار می شوند و در گوش ما زمزمه می کنند. ترس می گوید تو برای جنگیدن در این دنیا و رسیدن به خواسته ها و اهدافت هنوز آنقدر که باید و شاید قوی نیستی. و بهتر است دست نگه داری و خودت را بیشتر آماده کنی. و تنبلی موجود دیگری است که بعد از او می گوید حالا هم لازم نیست خودت را آماده بکنی می توانی فعلا وقتت را به شکلی هدر بدهی. و وسوسه مان می کند که بازی کنیم و یا درگیر گفتگو های بیهوده بشویم.
اما به نظرم نه فقط بعد از سی سالگی، بلکه در تمامی عمرمان زمانی که می خواسته ایم اقدام کنیم این دو موجود همیشه ما را منصرف می کرده اند. و این دو موجود نه زیر تخت، بلکه در ذهن ما وجود دارند. ذهنی که با اتکا به آن زندگی را پیش می بریم. ذهنی که به آن نمی توانیم شک کنیم، زیرا عمل شک کردن باید توسط ذهن خودمان انجام بشود. نمی خواهم به ذهن های خودمان بدبین بشویم. این را می خواهم بگویم. ما تحت تاثیر منطق ضعیف این دو موجود قرار می گیریم بی تاثیر از این نیست که ذهن خودمان آن وسوسه ها را انجام می دهد. امروزه می دانیم که ما، نه ذهن و نه احساساتمان هستیم. ما می توانیم در ساحت خودآگاه بودن، خودمان را درک کنیم. این خودآگاه مرحله ای پیش از ذهن و احساسات مان است. به خاطر همین به نظر می آید توانایی کنترل این دو موجود را داشته باشیم.
ترس یعنی اینکه من به اندازه کافی، خوب نیستم. یعنی مهارت های لازم را برای کاری که می خواهم انجام بدهم، ندارم. و بهتر است به جای این که در صحنه حاضر شوم و تلاش بکنم. خودم را گوشه ای مخفی کنم.
تنبلی یعنی اینکه من می دانم چه چیزی خوب است. اما آن را به فردا موکول می کنم. علت های پس از آن هم همگی توجیه دارند. مثلا از شنبه شروع می کنم، که اول هفته است. یا از فردا که از صبح زود بیدار بشوم، و یا حتی امروز لیاقت کمی استراحت را دارم. و هر بهانه دیگری که همه ما کما و بیش با آن ها آشنایی داریم.
این که ترس و تنبلی برای رسیدن به خواسته های ما مضر است را همه می دانیم. اما این که چرا این دو در ما شکل می گیرند نیز خیلی عجیب نیست. به این جمله معروف حتما بر خورده اید که می گویند ذهن انسان، برای بقا طراحی شده است.
یعنی برای رسالتی که شما در زندگی برای خود گذاشته اید باید تلاشی مضاعف انجام بدهید تا علاوه بر یگانه هدف اصلی ( بقا ) به خواسته های دیگر خودتان نیز برسید. پس با توجه به این مسئله نمی توانیم بگوییم همیشه ترس و تنبلی موجودات بدی هستند. حدااقل برای بقا ما ضروری و واجب می نمایند.
ما می توانیم بر آن ها پیروز بشویم. زمانی که بتوانیم ریشه های آن ها را واکاوی کنیم. اگر به تعریف آن ها در بخش قبلی توجه کنید. ترس ریشه در کمال گرایی و تنبلی ریشه در اهمال کاری دارد. اگر ما جنس این دو حس بنیادی تر را بشناسیم که برای هر کدام از آن ها کلی کتاب وجود دارد می توانیم این دو حس را شکست دهیم. همین جا تعهد ریزی بدهم که هر دو این مقوله ها را جداگانه شرح و بسط خواهم داد. اما باشد تا فردا صبح ( تنبلی ).