زمان سریعتر از آنچه تصورش را میکنم میگذرد و همراه با زمان سوی چشمانمان و ایستادگی ستون فقراتمان ، درخشش و تازگی پوستمان و تک تک سلول های بدنمان فرسوده میشوند و آنگاه به چشم بر هم زدنی تمام می شویم . آیا میتوان در برابر گذر زمان ایستادگی کرد ؟ آیا میتوان روند پیر شدن را به تعویق انداخت ؟ به فرض که بشود ...مگر تا کنون چطور زندگی کره ایم که بعد از این بخواهیم زندگی کنیم !
اصلا زندگی به چه معناست ! بعد از مردگی چه میشود . زمانی برای مردگی نیز هست ؟؟؟!!!
زندگی با مردگی چه تفاوتی دارد !؟
نمیخوام خودم را درگیر نظریه ها کنم .میخواهم از اندیشه های خودم کمک بگیرم
بهتر است ابتدا ریشه ی کلمات زندگی و مردگی را استخراج نمایم شاید علامت سئوال ها کمتر شود
در فرهنگ های لغت فارسی زندگی به معنای حیات است و همچنین با جستجوی ریشه واژه به این توضیحات می رسم :
[ زِ دَ / دِ ] (حامص، اِ) زندگانی. (از فرهنگ فارسی معین). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات. محیا. حیوان. نقیض مرگ. زندگانی. مقابل مردگی. مقابل مرگ و ممات و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت. (از یادداشتهای بخط دهخدا)
گی در گویش بختیاری (Gay) یعنی فرصت و مهلت، در واقع گی (Gay) همان گاه و دوره است. معرب گاه هم میشود جاه و میتوان چنین استنباط کرد که جایگاه هم دلالت بر همین ریشه دارد.
بر این اساس میتوان گفت آنجا که مولانا میگوید : از کجا آمدهام یعنی از کدام جا یا در واقع از کدام گاه و از کدام گی (Gay) آمده ام.
در محاوره بختیاریها میگویند که اگر گی (Gay) بدستم بیفتد میدانم چه کنم.
ضمناً وقتی میگوییم یک سالگی فرد یعنی او یک دوره و فرصت را سپری کرده و فرد، شصت سالگی (Gay) داشته تا بتواند به اهدافی که بهر آن به این جا آمده را محقق کند.
در فرهنگ انگلیسی life معادل زندگی است و چنین توضیح داده شده که : شرایطی که حیوانات و گیاهان را از ماده معدنی متمایز می کند ، از جمله ظرفیت رشد ، تولید مثل ، فعالیت عملکردی و تغییر مداوم قبل از مرگ.
میتوان این طور نتیجه گرفت که دوره و فرصتی برای رشد و تولید مثل و ... را زندگی گویند .
و اما مردگی :
مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منیت . میتت .
و در انگلیسی :
عمل یا واقعیت درگذشت یا کشته شدن ؛ پایان زندگی یک فرد یا ارگانیسم.
پس میشود دورانی که در آن نیازها و غرایز معنایی ندارند
و اما در زبان اوستایی گویند زن از زندگی میاد چون حیات بخش هست و مرد از مردن میاد چون توانایی تولید مثل رو نداره و در نهایت اینکه احتمالا دوران مرگ یا دوران زندگی تنها تفاوتی که داره اینه که در دوران زندگی انسان میتونه تولید مثل کنه ، رشد کنه و خیلی از غرایز رو تجربه کنه و بعد از مرگ یعنی از بین رفتن توانایی ها و غرایز و یعنی ان که میگن در دوران زندگیتون مفید باشید یا خوب زندگی کنید و فرصت زندگی رو از دست ندین به همین معناست که بعد از مرگ احتمالا فقط ناظریم و فرصت رشد و تعالی و تغییر و .. رو نداریم و باید با همینی که ساختیم حالا خوب یا بد زمان رو سپری کنیم .
اما باز در نهایت ذهنم مغشوش تر میشه
آموزه های دینی تا حدی این تفکر منو تایید میکنه و اما سوال اینه که خب بعدش که چی در دوران مردگی چه اتفاقی ممکنه رخ بده و اصلا بی معنا میشه و یا درکش برای من سخته چون حس دارم و غرایز و لذا نمیتونم مردگی رو در زمان زندگی تصور کنم
باید بیشتر بخونم در موردش و بیشتر فکر کنم . کتاب جاناتان مرغ دریایی باید دوباره خونده بشه و از کسانی که تجربه مرگ رو داشتن بیشتر تحقیق کنم . ممنون میشم اگه شما این نوشته رو میخونید نظراتتون رو بگین شاید جرقه ای بشه در ذهنم ...