ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه داداشی
فاطمه داداشی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

آیا ما با خود غریبه ایم؟

واژه هایی زیادی را در طی روز بر زبان می رانیم یا در موردشان می خوانیم. اما واژه ای است که اغلب به آن بیگانه هستیم. شاید چند خطی بتوانیم در موردش سخن بگوییم، بی آنکه روی آن تعمق نماییم.

این واژه زمانی به خودنمایی پرداخت که انسان در جستجوی خویشتن،خویش گردید.‌

اینکه آدمی تمایل دارد در مورد خودش و ذهنیاتش بیشتر بداند. چرا که شناخت آن موجب فهم بیشتر ما از خودمان می شود. موجب می شود دنیا جای قشنگ تری برای زندگی باشد.

انسان فهم اندکی از خویش دارد ما در وجودمان غریبانه سکونت داریم . سرزمینی ناشناخته که از آن خیلی سر در نمی آوریم .
انسان فهم اندکی از خویش دارد ما در وجودمان غریبانه سکونت داریم . سرزمینی ناشناخته که از آن خیلی سر در نمی آوریم .


هر چقدر از خود بی خبر باشیم، بیشتر دچار سردرگمی و آشفتگی می شویم. اغلب علتی هم برای آن متصور نیستیم.

این بی‌خبری از خود و ذهن پیچیده مان موجب می شود بی آنکه دلیلی پیدا کنیم به یکباره غمگین و ناراحت می شویم. دوست داریم شغل مان را عوض کنیم ولی علتش را نمی دانیم. یا نمی دانیم چرا از وجود داشته هايمان خوشحال نیستیم.‌

این بیگانگی با خود است که ما دست به انجام کارهای اشتباه می زنیم، قادر به انتخاب درست نیستیم. مثلا از رابطه ای بیرون می آیم که چه بسا می توانست خوب پیش برود!

در موقع مناسب به واکاوی استعداد هايمان نمی پردازیم. گاهی دمدمی مزاج می شویم و به راحتی دوستان مان را از خود می رانیم.

در تعطیلات به جاهایی سفر می کنیم یا انتخاب هایی داریم که از آنها لذت نمی بریم و خوشحال نیستیم.

شاید به همین دلیل است که سقراط بزرگ کل حکمت فلسفه را اینگونه بیان کرد " خودت را بشناس."

از آنجا که بخش بزرگی از مشکلات ما به افکاری که در ذهن مان راه پیدا کرده اند، باز می گردد. افکار و احساساتی که دچار گره شده اند اما برای باز کردن این گره کاری نمی کنیم. ما احساسات مان را با سایه ها یی که می سازیم ،پنهان می کنیم.

ما به نگرانی هايمان فرصت درک شدن نمی دهیم و مدام خود را برای نشدن ها و نرسیدن ها سرزنش می کنیم و در دام مقایسه می افتیم.


آیا تا به حال این سوال را از خود پرسیده ایم که " من خودم را چقدر می شناسم؟"

انسان فهم اندکی از خویش دارد ما در وجودمان غریبانه سکونت داریم. وجود انسان سرزمینی ناشناخته ای است که از آن خیلی سر در نمی آوریم.

لازم است خود را به چالش بکشیم. تغییری در سبک زندگی ایجاد کنیم. اما به دلیل امنیتی که مغز برای مان ساخته است استقبال می کنیم و حاضر به انتخاب گزینه های دیگر نیستیم.

از دوران کودکی نگرانی ها و تصوراتی در ذهن مان نقش بسته است .بی آنکه نگاه روشنی در مورد آنها داشته باشیم .

تا همین دیروز بود که تصور می کردیم که پسران نباید اشکی، بر چهره شان جاری شود چرا که این اشک ها از قدرت مردانگی شان می کاهد.

دختران نیز نباید به آمال و آرزوهایشان فکر کنند. نباید چهره شان با خنده زیبا شود!

اگر چه امروزه آن تصورات کم رنگ تر شده است. اما گزینه ها و محدودیت های دیگری جای آنها را پر کرده است.

امروز اگر از شغلی که داریم خسته می شویم، درگیر روابط عاشقانه می شویم و بعد می فهمیم راه رفته اشتباه بوده است. هنگامی که جدایی فکر می کنیم مورد قضاوت اطرافیان قرار می گیریم.

ما نیاز داریم خودمان را ذهن مان را بیش از هر زمان دیگری واکاوی کنیم .ما به شدت در حال مراقبت و محافظت از تصویری هستیم که برای خود ساخته ایم. تصویری که با خود واقعی ما فاصله های بسیاری دارد.

هنگامی که احساسات مان را واکاوی نمی کنیم، کم کم روح مان را آزرده می شود. عصبانیت ها به خشم مبدل می شود و غم و اندوه ما را به سمت افسردگی می راند. این به معنای آن است که ما با خود غریبه ایم و برای مدیریت احساسات مان راهی پیدا نکرده ایم.

اما خوشبختانه روش ها و ابزارهایی وجود دارد تا به کمک مان بیاید و مار را با خویشتن آشتی بدهد و به خود واقعی مان نزدیک مان کند

اگر چه سفر خودشناسی، چالش برانگیز است اما قادر است به شکلی زیبا خودمان را به خودمان بشناساند ما را با خود واقعی مان آشتی دهد. اینگونه است که ذهن بازیگر و سرکش خود را رام خویش می گردانیم.

فاطمه داداشی

#خود_شناسی

#سفری_به_اعماق_درون


خودشناسیذهنخودت را بشناسجستجوی خویشتنمغز
مربی و مدرس مهارت های فن بیان و سخنرانی، هوش کلامی | نویسنده چهار جلد کتاب در حوزه روانشناسی|مشاور و کوچ رشد فردی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید