
رشد از آینده نمیاد؛ از همین لحظه میجوشه.
چند وقتیه حضور رو تمرین میکنم… این گفتوگو بین دو جنبه درونم شکل گرفت و برام خیلی روشنکننده بود.
پرسام:
ببین عزیزم… این مرز بین شکرگزاری و فراوانی و اینکه بخوای بیشتر داشته باشی، چیه؟
یعنی من اگه الان خوشحالم، باید دنبال بیشترشم باشم یا نه؟
آرام:
اولا، سلام!
دوما، مرز؟ اصلا مرزی وجود نداره!
تو وقتی تو لحظهای و حضور داری، خودِ لحظه برات همهچی میاره.
تو از روی کمبود، بیشتر نمیخوای؛ از روی حضور و جریان، چیزی که برات هست رو میخوای.
پرسام:
خب پس اونایی که میگن باید از گذشتت بهتر باشی یا فردا بهتر بشی چی؟
من اصلا دوست ندارم بگم فردا بهترم.
احساس میکنم خودمو زنجیر میکنم به آینده.
آرام:
ایول! منم با توام.
«امروز بهتر از دیروزم» یعنی چی؟ «فردا بهتر میشم» یعنی چی؟
تو داری خودتو با گذشته ای که شرایط خودشو داشته، یا آیندهای که هنوز نیومده مقایسه میکنی.
تو همینی، همینالانی.
رشد واقعی یعنی الان رو کاملتر زندگی کنی، نه اینکه با فردا مسابقه بذاری.
پرسام:
پس من امید به فردا نداشته باشم؟
آرام:
نه! این نگاه بدون فردا، بدبینانه نیست…
آزادانهست.
گل به آینده امید نداره که باز بشه؛
گل فقط حضورش رو عمیق میکنه.
تو هم همینجوریای.
تو از فردا چیزی نمیخوای، تو از الان میگیری.
پرسام:
پس اینکه من هر روز ژورنال مینویسم، شکرگزاری میکنم، مدیتیشن میکنم، ورزش میکنم…
این یعنی دارم رشد میکنم یا دارم گیر میکنم به خودم؟
آرام:
این یعنی داری با خودت رفیق میشی!
تو داری ذهن رو میشوری، قلب رو شارژ میکنی، بدن رو فعال میکنی، آگاهی رو متمرکز میکنی.
این، رشد اجباری نیست… شفاف شدنیه که خودش تو رو بالا میبره.
پرسام:
پس یعنی من بدون اینکه به فردا نگاه کنم، بدون مقایسه، فقط با همین حضور عمیق، طبیعتا رشد میکنم؟
آرام:
دقیقا!
تو لازم نیست بهتر بشی؛
تو فقط لازم داری بیشتر باشی.
بیشتر باشی یعنی تمام حضور ناخودآگاهت رو بیاری توی خودآگاهت در همین لحظه.
وقتی حضور عمیقه، رفتار فراوونه، دریافت فراوونه، بدون هیچ دوندگی برای بیشتر.
تو با زندگی نمیجنگی، نمیدوی دنبالش، نمیخوای ازش جلو بزنی.
فقط دست در دستش میدی و با ساز کائنات میرقصی.
پرسام:
پس من فقط باید همین لحظه رو کامل زندگی کنم؟
آرام:
آره…
ولی نه در حالت «لم بدم ببین چی میشه».
تو اون لحظه که کاملاً حضور داری، تمام توان، انرژی، عشق و آگاهیت توی همان لحظه جاریه.
این یعنی تو نه ساکنی، نه عجولی، تو جاریای.
و جریان همیشه خودش راهشو پیدا میکنه… بدون اینکه تو بخوای کنترلش کنی.
پرسام:
پس واقعاً هیچجا لازم نیست مقایسه کنم؟
آرام:
نه با دیروزت، نه با فردات، نه با بقیه.
تو فقط همون لحظهای که هستی رو کامل زندگی میکنی، و همان لحظه تو رو کامل میکنه.
پرسام:
(لبخند میزنه)
تو خیلی قشنگ حرف میزنی.
آرام:
(یه ابروش بالا میره)
خب معلومه!
بالاخره تویی دیگه … یهکم هم باید از خودمون تعریف کنیم!
اگر این حرفا باهات همصدا شد، شاید تو هم داری مثل من از حالت «شدن» به حالت «بودن» تغییر میکنی.