- من نمیفهمم چرا به خودش اجازه میده راجع به هرچی نظر بده! طرح به اون خوبی و ورداشت از این رو به اون رو کرد!!!
پویان در حال غر زدن با یه بغل شیت وارد آتلیه شد: بیاین بیاین براتون کلی مشق دارم، جناب دکتر طرح و نپسندیدن میفرمایند جلال و جبروتش کمه! همه بچه ها به سمتش رفتن و دوره اش کردن، هرکی یه غری میزد، مهدی گفت: اشکال نداره به هر حال هر کارفرمایی سلیقه ای داره دیگه، حالا بیا بشین بگو ببینم چطور پیش رفت؟
چایی که حاجی بابا براش آورد و خورد و یکم آروم شد، گفت: یه بار رفته برج العرب میخواد عین همونو ببینه! میگه طرحتون خیلی ساده است! آخه من چی بگم به این؟ خونه است هتل نیست که! این تفکرات لوکس پسند کار داده دستمون! غزل که داشت خط خطی های دکتر و روی مودبردهای قشنگی که براش بستن نگاه میکرد گفت: حالا تو حرص بیخود نخور، مهم اینه که هم پولش خوبه هم به موقع میده، الان برای دفتر این از همه چی مهم تره. یک دفعه چشماش گشاد شد و گفت: این چیه اینجا؟ پویان سری تکون داد و گفت: تلاشی نافرجام برای کشیدن یه پرسپکتیو!
مهدی رو به همه گفت: عیبی نداره بچه ها، حالا مریم لطفا بشین برنامه بریز، ببینیم چه کنیم، تا کی بهمون وقت داد؟ پویان چشمی چرخوند و گفت: آقا فرمودن ۵ روز وگرنه زنگ میزنه کانادا برادرزاده عتیقه اش براش طرح بزنه، در حالیکه ادای دکتر و در میاورد ادامه داد: میدونین که آرشیتکت بزرگیه! همه زدن زیر خنده غزل گفت: آره اخه ما بناییم! خوبه من میدونم آقای آرشیتکت ایران که بود پیام نور میخوند! رو به مهدی گفت: بابات هم با این رفقاش! اونم بهش چشم غره رفت و گفت: الان پای حیثیت من وسطه حالا تو کوتاه بیا. مریم برنامه رو تا ۱ساعت دیگه برسون، برین سرکاراتون امروز هر کاری دارین تا جایی برسونین از فردا میشینیم پای کار دکتر، ما ۴ روزه تحویل میدیم. داد همه دراومد، مهدی هم از اون نگاه های مخصوص که دیگه تمومش کنین تحویلشون داد و هر کی رفت سرکار خودش.
۱ساعت بعد وقت ناهار مریم برنامه رو تحویل داد و بالاخره نتیجه کار شد ۴ شب دیگه شارت موندن، مهدی رو به همه گفت: خب از فردا شب همینجا دور همیم، پتوها رو بیارین، فول آلبوم ابی و آماده کنین، همه بدجور پکر بودن، خیلی رو این پروژه کار کرده بودن و حالا دوباره کاری داشت اذیتشون میکرد. ساکت و آروم رفتن پشت میزاشون، صداشون در نمیومد، انقد عجیب بودن که حاجی بابا با تعجب سرشو از آبدارخونه آورد بیرون و پرسید: کشتی هاتون غرق شده؟ آهنگتون پس چرا قطع شده؟ غزل گفت: حوصله داریا حاجی بابا، باز باید خرکاری کنیم. پیرمرد مهربون گفت: ای باباجان این حرفا چیه، شماها همتون استادین، کاری نداره براتون، آی باریک الله بابا جان، نبینم صداتون نیادا و شروع کرد با سینی ضرب گرفتن و خوندن، یکمی که حال و هواشون بهتر شد دوباره صدای آهنگشون رفت بالا و شروع کردن به کار…