اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت چهاردهم: جوونک رعنا توزرد از آب دراومده 2 مریم صبح اولین نفر وارد دفتر شد، آتلیه بدون غزل سوت و کور بود، دلش براش تنگ شده بود، زنگ زد بهش: چطوری خانم مهندس، کجایی بابا دلم برات تن…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت سیزدهم: جوونک رعنا توزرد از آب دراومده 1 غزل چشماش از تعجب گرد شد گفت: بابا جان، فکر نمیکنم تصمیمش با شما باشه! آقای راد در حالیکه داشت بر میگرشت تو هال گفت: هست دخترخانم هست، بذ…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید- قسمت دوازدهم: اکبرصبح روز موعود ساعت 7:30 غزل حاضر و آماده در حال خوردن صبحانه تو آشپزخونه بود که جناب راد پدر محترم وارد شد، با تعجب به غزل که داشت تند تند…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید- قسمت یازدهم: دخترها به کارگاه نمی روند/ می روند - بهنام آخه الان داری به من میگی؟ من قرارداد و بستم همه امیدم به تو و اکیپت بود، خودم نمیرسم واقعا! - به جان مهدی نمیتونم، میدونم قول دادم…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت دهم: پسرخاله نخراشیده نتراشیده مریم که از دفتر خارج شد، غزل یه چشم غره نثار بهرام کرد، بهرام گفت: چیه! چرا اینطوری نگاه میکنی؟ غزل با حرص گفت : هیچی والا راحت باش. دختره…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت نهم: همه غم های مریم غزل سراسیمه برگشت و رو به بچه ها گفت: خبر دارم براتون ته خبر، شماها میدونستین بین مریم و بهرام داستانیه؟ الان شنیدم حرفاشونو،یه چیزایی حس…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت هشتم: رفتن بهرام بهرام با یه جعبه شیرینی وارد شد، با خوشحالی رو به همه گفت:رهااا شدم، رها.همه به سمتش رفتن، هرکی یه چیزی میپرسید: - چی شده؟ - یعنی جدی جد…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت هفتم: خداحافظ خانم نجفی به محض اینکه نشستن تو کافه، غزل شروع کرد: خب تعریف کنین ببینم، جریان چیه؟ پویان، مهدی چشه؟ این هیچ وقت این کارا رو نمیکرد، 2 روزه اومده ه…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت ششم: خانم نجفی وارد میشود - نگه دارین آسانسورو لطفا!پویان با یه کیس و مانیتور تو بغل، نفس زنان وارد آسانسور شد: ممنون ازتون. –سلام پویان. سرشو بلند کرد دید غزل و آ…
اریسا·۶ سال پیشقصه های خط سفید-قسمت پنجم: منشی صبح غزل نیم ساعت دیرتر رسید، تا وارد دفتر شد همه سرشونو بالاآوردن و هرکی یه تیکه بهش انداخت:چه عجب! –ساعت خواب! مهدی ساکت فقط زل زد بهش،…