ویرگول
ورودثبت نام
اسی
اسی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

داستان ترسناک به سبک اسی!

سلام،خب دیگه من برگشتم بایه پست طنز تلخ،داستان واقعی نیست ها حالا گیر ندین شیرین نامزدی بدم که از این خبرا نیست!




زندگی تخیلی من در حالی ادامه دارد که هرچقدر سعی می‌کنیم که صفحات زندگیمان را بزنیم جلوتر بعد که به جای خوبی برسیم توفیقی به دست می‌آوریم و تازه صفات جلوتر و تخیلی و ترسناک هم هستند طوری که من دارم تلاش می کنم به هوای اینکه کتاب را دور کنم برگردم به صفحات قبلی.

حالا در این گیر و دار متاسفانه مخارج زندگی ما خیلی زبان نفهم هستند و اصل در کی ازینکه بابامو نداره بیا بکن ندارند.همین پدر نازد بنده،الان با چند سلاح سرد و گرم در تعقیب من است ،نامبرده خون جلو چشم هایش را گرفته و چقدر بهش می گویم بابا اون روزی که عاشق دختر توشدم، دلار ۳ هزار تومان بود و طلا و سکه هم قیمت خرمالو بودند هم این گاو و گوسفند و گوشت شان را بگو من چه میدونستم هم قیمت خون خودم میشن. به خرجش نمی رود و می گوید که این بازی که خودت شروع کردی یا با مرگ تموم میشه یا با عروسیت.

از اون طرف هم که می خوام وام بگیرم اما دوست عزیزم که ضامنش شدم قصد دادن قسط ها رو نداره و هر چی بهش میگم آقا جون من پول نیاز دارم به گوشش نمیره که نمیره،یعنی هر دفعه قول میده ولی آخرش از حساب من قسطای آقا کم میشه،نامبرده خیال میکنه من فتوسنتز میکنم و به پول احتیاجی ندارم؛برای بد حسابی ایشون بانک هم منو جزو دسته D قرار داده یعنی آخرین دسته ای که بهشون وام تعلق میگیره هر چه میگویم نیاز دارم میگن غلط کردی ضامن آدم بد حساب شدی.

ولی حالا برخلاف و رفیق عزیز من طلبکارا معتقدم که پول خیلی هم مهمه اگه نداشته باشم شلواربنده رو مورد چرا جراحت قرار میدن.

حالا فعلا چند صفحه دیگر جلو میرویم،اگه اوضاع بهتر نشد،کتاب رو کلا پاره میکنم...



پ.ن۱:بچه ها نظری چیزی دارین حتما بگین!

پ.ن۲:همینطوری الکی گفتم پ.ن۲ داشته باشیم.

امضا:اسی که اسماعیل نیست!





داستانطنزتلخکتاب زندگیاسی
i am esi of write' i am immortal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید