etalonnage
etalonnage
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

تصمیم گیری

وقتی که ذهن دچار بحران تصمیم گیریست، شاخک هایش تیزتر شده و کوچکترین ورودی را با ضریب بالا وارد مدل می کند. نظرات، پیشنهادات، قضاوت ها، تحلیل ها، حرف های پشت سر، حالت نگاه دیگران، لحن حرف زدنشان،همه و همه وزن می گیرند و همدیگر را هل می دهند تا وارد مدل شوند و از آنچه که هست بلاتکلیف ترش کنند. کاغذ خط خطی شده را پاره می کنم و تا می خواهم به افکارم نظم دهم دوباره سیلی از ورودی ها به سمت کاغذ سفید سرازیر می شود. باید گوش هایم را بگیرم و فریاد بزنم تا صدایم بلندتر از صدای اطراف شود.باید دور شوم، آنقدر دور که در افق دید هیچ چشم قضاوت گر ومقایسه کننده ای نباشم، که هیچ صدای سرکوفت زننده و تحقیر کننده ای به گوشم نرسد، که هیچ لبخند معناداری را نبینم و هیج نهیب ترس آوری را نشنوم.باید خیلی دور شوم، آنقدر دور که ورودی های مغزم به صدای نبض خودم و انعکاس تصویرم در آینه محدود شود. تنها آن زمان است که می توانم تصمیم بگیرم.


تصمیم گیریفریادتنهایی
رنگ و نور زندگی من کلمات و آواها هستند.باید اجازه دهم که به زندگی ام بتابند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید