"او" وقت هایی که مشکلی داشت دلش می خواست به قول "آن دیگری" درباره اش "وراجی" کند. و آن دیگری مواقعی که تحت فشار بود دوست داشت که خودش را بزند به جایی که "او" بهش می گفت "کوچه ی علی چپ". "او" مساله ای که آزارش میداد را می شکافت و شبانه روز به آن فکر می کرد."آن دیگری" اما دوست داشت که صورت مساله ای را که ناراحتش می کند پاک کند. اینگونه بود که در شرایط سخت،برای هردوی آنها، "آن دیگری" همیشه همان دیگری باقی می ماند ، همانی که آن طرف شکاف عمیقی ایستاده و دارد به جای دیگری نگاه می کند.شکاف عمیقی که نمی شود بر آن پل زد.