ایوان هشتم/ پاییز 98/ ترجمه/ متینه محمودی فارغالتحصیل مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شریف
یکی از دوستانم که نویسندگیاش را بسیار قبول دارم گفت :«برای تقویت نویسندگی بگرد ببین نویسندگان مورد علاقهات چطور تمرین میکردهاند.» در این متن چند نکته از نحوۀ نویسندگی پل آستر (Paul Auster)، نویسندۀ معاصر آمریکایی، میآورم به همراه بخشی از بیوگرافیاش. البته اینجا منظورم از نویسندگی خودِ فعلِ نوشتن است. یعنی قلم بهدست گرفتن و نوشتن یا تایپ کردن. این متن ترجمۀ بخشی از مصاحبۀ او با مجلۀ پاریس ریویوز (Paris reviews) است که در سال 2002 انجام شدهاست.
در سال 1985، پس از آنکه هفده ناشر چاپ کتاب «شهر شیشهای» او را قبول نکردند، نشر «خورشید و ماه» در سانفرانسیسکو بالاخره آن را چاپ کرد. این کتاب، کتاب اصلیِ مجموعۀ «سهگانۀ نیویورک» است و دو کتاب دیگر این مجموعه یعنی «ارواح» و «اتاق در بسته» یک سال سال بعد منتشر شدند. پل آستر سی و هشت ساله بود. هر چند که به طور منظم نقد و ترجمه میکرد و شعری هم در سال 1980 از او چاپ شده بود ولی میتوان گفت که او با این سهگانه به دنیای ادبیات وارد شد.
آستر بعدها دربارۀ سالهای قبل از چاپ سهگانه در کتاب «دست به دهان: گاهشماری شکستهای نخستین» نوشته است. در اواخر دهۀ شصت میلادی در دانشگاه کلمبیا درس خواند و بعد چند ماه با یک تانکر روغن کار کرد و بعد به پاریس رفته و شغل مترجمی را برگزید. یک مجله با عنوان «دست کوچک» پایهگذاری کرد. سپس یک انتشارات با همین نام همراه با همسرش لیدیا دیویس که او هم نویسنده است به راه انداخت. اولین کتابی که ترجمه کرد در سال 1972 به نام «گلچینی از شعرهای سوررئال». سپس در سال 1974 به نیویورک بازگشت و اولین کتاب نثرش را در سال 1982 چاپ مرد به نام «اختراع انزوا» که کمی بعد از مرگ پدرش برای گرامی داشتن یاد او و آرامش خودش شروع به نوشتن آن کرد.
او بعد از سهگانه تقریبا هر سال یک کتاب منتشر کرد؛ «کشور آخرینها»، «مون پالاس»، «موسیقیِ شانس»، «لویاتان»، «کتاب اوهام». در سال 1991 از طرف دولت فرانسه نشان شوالیه به او اهداء شد.
گسترۀ کارهای او بسیار جالب توجه است: رمان، مقاله، ترجمه، شعر، نمایشنامه، ترانه و همکاری با سایر هنرمندان (مثل سوفی کله (Sophie Calle) و سم مسر (Sam Messer)). او همچنین سه فیلمنامه با نامهای «دود»، «لولو روی پل» و هم نوشت و کارگردانی آنها را نیز خودش انجام داد.
این مصاحبۀ او که در ادامه میخوانیم در سال 2002 در مرکز شعر آنتربرگ در نیویورک شروع شد. سپس در یک بعد از ظهر تابستانی در خانۀ پل آستر در بروکلین به اتمام رسید، جایی که او و همسرش سیری هوستوت (Siri Hustvedt) که او هم نویسنده است زندگی میکند. [اینجا فقط بخشی از قسمت اول مصاحبه را میخوانیم]. او با مهربانیِ یک میزبان، به خاطر حضور کارگرانی که داشتند سیستم تهویۀ خانه را تعمیر میکردند عذرخواهی کرد و سپس تور کوچکی از خانهاش برگزار کرد: اتاق پذیرایی با نقاشیهای دوستش سم مسر و دیوید رید (David Reed) تزئین شدهبود. در سالن مجموعۀ عکس خانوادگیشان قرار داشت. کتابخانههایش در اتاق کار کنار دیوار و روی زمین بودند. و البته میزی که ماشین تایپ معروفش روی آن قرار داشت.
+ بیایید اول دربارۀ نحوۀ کار کردنتان شروع کنیم؛ اینکه چطور مینویسید.
-من همیشه با دست مینویسم؛ معمولا با خودنویس و گاهی هم با مداد، مخصوصا وقتی که در حال اصلاح متن باشم. اگر میتوانستم حتما از ماشین تایپ یا کامپیوتر استفاده میکردم اما کیبوردها همیشه من را میترسانند. هیچوقت نتوانستم با آن حالتی که دستهایم روی کیبورد دارند خوب فکر کنم. خودکار وسیلۀ اصیلتری است. انگار کلمات از درون بدنت بیرون میایند و بعد تو آنها را روی کاغذ فرو میکنی. نوشتن همیشه برای من خصوصیتی لمس کردنی بودهاست، یک تجربۀ فیزیکی.
+ و حتما باید در دفترچه یادداشت بنویسید، نه برگه کلاسور و نه چیزهای دیگر.
-بله، همیشه دفترچه یادداشت. و علاقۀ خاصی به برگههای شطرنجی دارم، مربعهای کوچکش.
+ پس ماشین تایپ «اولمپیا» چطور؟ کمی دربارۀ این ماشین شنیدهایم. سال گذشته یک کتاب خیلی جالب با همکاری هنرمند نقاش سم مسر چاپ کردید، «داستان ماشین تایپ من».
- آن ماشین را از سال 1974 دارم، بیش از نیمی از عمرم. دست دوم خریدمش از یکی از دوستانم در کالج. الان احتمالا 40 سال از ساختش میگذرد. یادگاری قدیمی است اما هنوز وضعیت خوبی دارد. فقط باید هر چند وقت یک بار نوارهایش را عوض کنم. اما میترسم روزی بیاید که نوارهایش دیگر پیدا نشوند و من مجبور بشوم به تکنولوژیِ قرن 21 بپیوندم.
+ یک داستان عالیِ پل آستری؛ روزی که بیرون رفتید و آخرین نوار را خریدید.
-کمی خودم را آماده کردهام. شصت یا هفتاد نوارد در اتاقم ذخیره کردهام. احتمالا تا آخر زندگیام همراهم باشد، هر چند که چند بار به فکر این افتادم که بدهمش بیرون. سنگین است و راحت هم نیست، ولی خب جلوی تنبلی کردنم را میگیرد.
+ چطور؟
- چون او مرا وادار میکند که وقتی کار تمام شد دوباره از اول بنویسم. در کامپیوتر تغییرات را در متن میدهی و یک نسخۀ تمیز پرینت میکنی. با ماشین تایپ اینطور نیست و اگر تغییری نیاز باشد باید از اول بنویسی. پروسۀ بسیار طاقتفرسایی است. کتابت را تمام کردهای و حالا باید هفتهها کار ماشینی انجام بدهی تا چیزی را تایپ کنی که قبلا نوشتنش را تمام کردهای. برای گردن مضر است و برای کمر. و حتی اگر بتوانی روزی 20-30 صفحه تایپ کنی، کار به شکل آزاردهندهای آهسته پیش خواهد رفت. این همان لحظهای است که من با خودم میگویم کاش از کامپیوتر استفاده میکردم. اما همیشه در مراحل پایانی تایپ کتاب متوجه میشوم که این کار چقدر ضروری است. تایپ به من کمک میکند که کتاب را به نحو دیگری تجربه کنم، ناگهان در روایت فرو بروم و احساس کنم که از منظر کلی چطور است. من اسم این کار را «خواندن با انگشتان» گذاشتهام، و بسیار شگفت انگیز است که انگشتان چه اشتباهاتی را متوجه میشوند که چشم به راحتی از آنها رد شدهاست. تکرارها، جملهبندی ناشیانه، ریتمهای متلاطم. همیشه همین است، گمان میکنم که کتاب را تمام کردهام و شروع میکنم به تایپ و متوجه میشوم که هنوز خیلی کار دارد.