فاطمه امیری
فاطمه امیری
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چطور خود را معیار قرار می‌دهند؟

پیش‌تر در مطلب مسئولیت 100درصدی به نوعی حس و نظرم در مورد بخشی از کتاب (در واقع کل کتاب) اثر مرکب را بیان کردم.

مهم‌ترین نکته‌ای که بهش فکر می‌کردم، این بود که چرا هر کاری این افراد می‌کنند، بهترین کار است؟ با چه معیاری؟

چند سال پیش تو جمع بچه‌های نقاشی یک نفر کتاب بی‌شعوری را معرفی کرد، و صحبت از کتاب شد و یکی دو نفر که خوانده بودند، از آن تعریف می‌کردند.

همون موقع برایم سوال بود که چطور و با چه معیاری بی‌شعوری را تعریف کرده و کتاب نوشته؟ آدم‌های بی‌شعور را نشان می‌دهد؟

یادمه، رفتم یه نقدی از کتاب خوندم. مقدمه یکی از نقد‌ها از زبان استاد دانشگاهی بود که قرار بود دانشجویان سر کلاس کتابی را خلاصه و ارائه کنند.

یکی از دانشجویان سوالی پرسید (که یادم نیست چی بود) و با جواب یکی دو نفر از هم‌کلاسی‌ها در ادامه به آن‌ها گفت: «ببخشید، پس شما بی‌شعورید.» این مقدمه ارائه‌اش بود!

این را خواستم اشاره کنم که بگم همان زمان که بچه‌ها این کتاب را به ما پیشنهاد می‌دادند، طرف مقابل را بی‌شعور می‌دانستند و یه همچنین حسی خودشان داشتند، مانند این دانشجو.

هنوز این کتاب را نخواندم... در صحبت با یه نفر می‌گفت: شاید نویسنده می‌خواهد با حرکت روانشناسانه احساس خوبی به خواننده بدهد!!

مقدمه‌ طولانی شد ولی با تمام کردن کتاب اثر مرکب و حس خوبی که نسبت به کتاب نداشتم، خواستم نقدی از کتاب بخوانم و نظر دیگران را با خودم مقایسه کنم. که در اولین لینک، با مطلبی از متمم مواجه شدم.

در مورد «معیاری» که می‌گفتم، آنجا هم اشاره شده بود. اینکه مثلاً این آدم‌ها، موفقیت را در خودشان خلاصه می‌کنند.

جملاتی مانند:

از سایت متمم:
چرا این حرف درست است؟ «چون من می‌گویم»
چرا دیدگاه دیگری غلط است؟ «چون به نظر من غلط است»
چرا حرف شما درست است؟ «کافی است به حساب بانکی‌ام نگاه کنید. ضمناً اگر حرفم غلط بود، افراد بسیاری به من مراجعه نمی‌کردند»


شاید درگیر شدن با این حجم از بحث‌های موفقیت همان کمال‌گرایی است، که معمولاً به ما تاکید می‌شود از آن دوری کنید. و نهایتاً فکر کردن زیاد به موفقیتی که ازش صحبت می‎‌کنند، نتیجه برعکس بدهد.

نکته دیگری که در این کتاب‌ (ها) دیده می‌شود، بی‌تفاوتی به مسائل دنیا (یا حداقل جامعه خودشان) است. بی‌توجهی و بی‌دغدغه بودن، اساس مطالب‌ موفقیت است.

انگار که با موفقیتی که خود از آن حرف می‌زنند (بیشتر هم بحث‌های مالی است)، مشکلی در اطراف آنها وجود ندارد. فقط اتفاقات خوب را می‌بینند.

مثلاً در خاطرم است چند سال پیش که جواد ظریف وزیر خارجه بود. یه بحث‌های هم داغ بود. یکی از دوستان خانوادگی (پولدار، دنبال کار و پول، البته بسیار انسان و دوست‌داشتنی‌اند) که خیلی‌ها ایشان آدم اهل کار و زرنگ و... می‌دانند، وسط بحث گفت: «ظریف کیه؟»


نکته دیگر از نظر خودم، نویسنده برخی حرف‌های خود را نقض می‌کند. مثلاً در ابتدا کتاب اشاره می‌کند که پدرش عامل موفقیت او بوده، بعد در ادامه حرف از شانس می‌زند. اینکه شانس برای همه یکسان است. در صورتی که اگر او در آن خانواده نبود شاید همچنین آدمی نبود یا حداقل دیرتر به این نقطه می‌رسید.

در بخشی از کتاب از داشتن مربی برای موفقیت می‌گوید، بعد مثالی از آدم موفقی می‌زند که بیش از 20 مربی برای موفیقت در حوزه‌های مختلف داشته و دارد! این بخش واقعاً برام عجیب بود. یعنی چی؟ سرمایه‌گذاری خیلی خوبه اما چند نفر می‌تونند این حجم از مربی داشته باشند. الان افراد چقدر درآمد دارند؟ برای هر قسمتی از زندگی، از جمله حرف زدن و... مربی داشته باشند.

راستش درک نمی‌کنیم برخی از افراد 5، 6 بار این کتاب را خواندند! 2 بار خواندن یک کتاب به خاطر اینکه از زاویه‌ای دیگری بخوانیم شاید، اما بیشتر از آن؟

به قول یکی از کاربرها اگر انگیزه‌ای هم ایجاد کنند، بعد از مدتی چیزی، ابزاری برای تقویت نداری.

بیشترین بحث این کتاب که در رابطه با عادت‌ها است، نویسنده باز هم فقط از خود و افرادی که با خودش ارتباط دارند مثال می‌زند، خودش را معیار قرار می‌دهد.

که کتاب عادت‌های اتمی حداقل به عقیده من در مقابل این کتاب، مناسب‌تر است، مثال‌های ساده و بهتری دارد.

نقد و خلاصه‌ای از کتاب در این لینک







اثر مرکبمعیارنوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید