فائزه جعفری
فائزه جعفری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

دیدار اتفاقی از سرزمین غول های پنبه ای


با نفیسه و سارا سوار ماشین به سمت پایتخت راه افتادیم. مسیر طولانی بود و من هم هندزفری ام را نیاورده بودم. نمی دانم تازگی ها چه بلایی سر موزیک پلیر گوشی ام آمده که موزیک پخش نمی کند. توی ماشین هم نه می توانم کتاب بخوانم و نه نت گردی کنم. سرگیجه می گیرم. نفیسه و سارا که رفتند توی کتابهایشان، من زل زدم به بیابان پیش رویم. پیش رویم هم نبود. بیشتر سمت راستم بود. پر از تپه و گیاه های خودروی تک و توک اما با یک آسمان صاف آبی پر از ابرهای پنبه ای ، ابرهای پنبه ای گنده گنده. از همان ها که توی انیمیشن ها با هواپیما از تویش رد می شوند و ابرها می پاشند به همه طرف. با خودم فکر کردم چقدر آسمان امروز ابر دارد. انقدر بزرگ، انقدر سفید. زل زده بودم به سفیدی پنبه ای شان. انگار کن طلسم شده باشم. دلم پیش سایه های خاکستری زیر ابرها بود که افتاده بود ان دورترها روی تپه ها. سایه هایی که مثل لکه افتاده بود روی تپه های کوچک و بزرگ. گشتم دنبال رد نور هایی که از لای ابرها می افتاد روی زمین. دنبال چاله های توی ابرها بودم. هرچه به آن تپه ها نزدیک تر می شدیم سرخی تپه ها بیشتر و نور بالای سرمان کمتر می شد. آنقدر که بلاخره خودم هم زیر همان سایه ها بودم. با خودم فکر کردم یحتمل همین حالا آن بالا غول هایی هستند که وظیفه دارند نگذارند نور از چاله های کوچک سرزمینشان بگذرد و هرجا ببینند باریکه ی نوری افتاده روی زمین فوری با یک تکه ابرپنبه ای پرش می کنند. غول هایی به بزرگی همین ابرها با شکل و شمایل پنبه ای شان. حالا که سایه ابرهای سفید و خاکستری مثل پتویی گرم رویم را پوشانده بود زل زدم به سرزمین آن بالا و مدام دنبال باریکه های نور گشتم که در آسمان بالای سرم بازی می کردند. آنقدر غرق این خیال بودم که نفهمیدم کی سروکله ساختمان های اطرافم پیدا شد و ابرها کم کمک می رفتند که پشت دیوارهای بلند مخفی شوند. برای آن غول های پنبه ای و برای باریکه های نور و لکه های سایه دستی تکان دادم. اما شانس با من یار بود. اتاق جلسه کارمان پنجره ای بلند و شیشه ای داشت و ابرها از پشت کوهها هم خودشان را نشانم دادند. هر زمان که می توانستم برمیگشتم و آن غول های مشغول کار را نگاه می کردم. جلسه مان که تمام شد هوا تاریک شده بود وغول ها رفته بودند. در راه برگشت با خودم گفتم فردا دوباره برمیگردند به پر کردن چاله های ابری. و نبرد سایه و نور دوباره شروع می شود.


پی نوشت اول : جلسه کاری فوق العاده بود. امید که به زودی درباره اش بنویسم.

پی نوشت دوم : آنقدر غرق ابرها بودم که یادم رفت عکسی به یادگار ازشان بردارم. تصویر را از اینجا برداشته ام.

https://jooinn.com/img/get


نوشتننویسندهنویسندگیآسمان ابری
یک نویسنده تصویرگر تمام وقت، یک کپی رایتر نیمه وقت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید