راستش سر این نوشته ام یکم اذیت شدم و هی میومدم مینوشتم و باز می گفتم "نوچ" خوب نیست و پاک می کردم و همین منوال رو چندین بار تکرار کردم!
تا از خودم پرسیدم درسته که دوستداری یه اثر فوق العاده خلق کنی اما به چه قیمتی؟ و هدفت از این نوشتن چیه؟ اینکه منظورتو برسونی یا با واژه ها خودنمایی کنی!؟ چرا هی خودتو اذیت میکنی!
گاهی اونقدر دچار تجملات واژگانی میشم که زیباییِ سادگی و راحتیِ جملات رو از بین می برم! چرا؟ چرا میخوایم همیشه همه چی رو سخت کنیم و همه چی رو به کمال برسونیم و در همه چیز صاحب سبک باشیم؟ چرا همیشه باید کامل باشیم و یا ادای کامل ها رو در بیاریم؟ اصلا مگه آزار داریم؟
دنیای جای عجیبیه و از اون عجیب تر آدم هایی هستن که روش زندگی می کنن. هیچکس نمی تونه بگه چی درسته یا چی اشتباه و هیچکس هم نمی تونه تعریف کاملی ارائه بده. چون چیزی کامل نیست! باید پذیرفت، باید به خودت بقبولونی! که نمی تونی و گاهی محدودیت هایی هست.
حتی شاید شنیده باشی که میگن هیچ چیز غیر ممکن نیست یا اگر تلاش کنی حتما بهش میرسی اما منی که خودم بارها و بارها این جمله ها رو تو دفترهام نوشتم الان میگم مزخرفه! به این خوب فکر کن که این جمله برا چه زمانیه؟! الان؟ یا صد سال بعد و یا حتی به این فکر کن که ممکن شدن به چه قیمتی؟
گاهی جنگیدن و اظاهر به جنگجو بودن هیچ چیزی رو نمی تونه ثابت کنه و بیشتر زخمیت میکنه و بهتر نیست دست از خود جردهی مزمن برداری و با واقعیت روبرو بشی؟
من نمی گم جنگیدن بده و اتفاقا فلسفه ی زیبایی داره اما اگه قبلش بدونی چرا و برای چی و با کی داری می جنگی! خیلی از نبردها صرف برای تصاحبه، بعضیاشون هم برای فرار از واقعیت و تعدادی هم برای انتقام گرفتن.
مگه ما چندبار زندگی میکنیم و چند سال زندگی میکنیم که بیایم کلی وقت بذاریم برا همچین نبردهایی؟
بنظرم این سوالیه که باید ابتدا و انتهای هر روز از خودت بپرسی تا بتونی بهتر و بیشتر خودت باشی. باید قبول کنی دنیا جای خوبی نیست و بی رحمِ اما خب انتخاب ما چیه؟
خیلی از ما همیشه می خواهیم چیزی باشیم که نیستیم چرا که کل دنیا داره چیزی که نیستیم رو تبلیغ می کنه و این یه تجارت به شدت قدرتمنده که خیلی ها دارن ازش کسب سود می کنن. به اینصورت که انتخاب کردن در ازای دادن چه چیزی، چه چیزهایی رو بگیرند و اصلا براشون مهم نیست چه اتفاقی ممکنه برای تو بیوفته!
دنیا داره از کمال گرایی آدمها تغذیه می کنه و با این کمال گرا بودن آدم ها رو مصرف گرا تر، ناراضی تر و بدبخت تر جلوه میده تا بتونه محصولاتشو ارائه بده! و این یه چرخه است که از ما آدم هایی رو میسازه که هیچ چیز شادمون نمیکنه، هیچی راضیمون نمیکنه و هی میخوایم بیشتر و بیشتر داشته باشیم و هیچ متوجه نیستیم که ما از هر لحاظ محدودیم! و داریم چه گند هایی به خودمون و محیط اطرافمون میزنیم.
از لحاظ مکانی، زمانی و حتی منابع موجود رو زمین و خیلی چیزهای دیگه محدودیم!
کمال گرا بودن ما نه تنها به زمینی که روش زندگی می کنیم آسیب زده، حتی به باور هایی که نسل به نسل داریم انتقالش می دیم هم ضربه زده و اگه درست فکر کنی خیلی خوب می تونی درک کنی که بیشتر باورهای مذهبی ما حاصل جاه طلبی های کمال گرایانه ی ما بوده. البته این فقط یک مثال کوچیکه!
برا همینه که عاشق سبک مینی مالیسمم، چرا که اساس این سبک بر پایه کمتر و کمتر داشتنه! که پیشنهاد می کنم راجبش خیلی بخونید و وارد زندگیتون بکنید.چگونه زندگی مینیمال را تجربه کنیم؟
باید واقع بینانه تر به خودمون و دنیای اطرافمون نگاه کنیم و دست از جاه طلبی های بی دلیل و منطق برداریم. دنیا هیچ پیچیدگی خاصی نداره و اگه احساس میکنی پیچیده اس و نمی تونی درکش کنی بخاطر باورهایی هست که داری یا به زور در تو نهادینه کردند.
تو این دنیا تو قهرمان نیستی و یه آدم کاملا معمولی هستی که میتونی خیلی خوب همونی که هستی رو زندگی کنی. کارهایی که میتونی رو انجام بدی و اونچه که نمی تونی رو بپذیری. دست و پا زدن های بیهوده فقط تو رو بیشتر و بیشتر میکشه ته این مرداب.
و اصلا ناراحتی و حس بدبختی نداره اگه نمی تونی کاری رو انجام بدی یا که چیزی رو داشته باشی و یا باکسی باشی! چون این دنیا با تمام بی رحمیش پر از فرصت دوباره است.
و حواست به رسانه ها باشه و هیچوقت نخواه که درون خودتو با بیرون اونچه که بقیه به نمایش گذاشتن مقایسه کنی. آدما فقط خوبی هاشون و رویاهاشونو به نمایش میذارن و هیچ کس نمیاد از واقعیت موجود در صحنه ی زندگیش حرفی بزنه!