یک روز از روز هایی که درست مثل روز های قبلش بود؛ روزهایی که بازار ها شلوغ و مردم سرگرم خرید بودند، روز هایی که صبح برای رفتن به مدرسه و دانشگاه ترافیک می شد، روز هایی که بساط کافه ها و جمع های دوستانه و مهمانی های خانوادگی پابرجا بود؛ بله! درست همان روزهایی که ما آدم ها در روزمرگی هایمان غرق شده بودیم؛ به خودمان آمدیم و دیدیم از خانه بیرون رفتن جرم است، به خودمان آمدیم و دیدیم یک سری ها مدافعان سلامت شدند و یک سری ها مجرمان احتکار ماسک،به خودمان آمدیم و دیدم که رسانه ها بر سرمان فریاد می زنند که: آی! چه نشسته اید که ویروسی از سرزمین همجوار، چین، با خوردن خفاشی(که خوش بینانه ترین تعریف این است!) سر از بالین بیرون آورده و کمر همت بسته به گرفتن جان آدمیان!برایش فرقی هم نمی کند پیرزن 120 ساله باشی یا نوزاد 3 روزه! هرچه بیشتر، بهتر؛کلاسِ کار بالاتر!
اصلا با عقل جور در نمی آید که بعد از گذشت حدود 670 سال همچنان طاعون با 75 میلیون مرگ، ویرانگر ترین بیماری همه گیر جهان باشد. ناسلامتی هرچه که باشد انسان تنوع طلب و کمال گراست! یا به هر حال ویروسی که در سال 2020 ظهور میکند که نباید از ویبریوکلرآ ای که در سال 1991 ظهور کرده و 12000 کشته داده و در طول تاریخ 7 بار همه گیری جهان گستر داشته و عامل ناتمام ماندن سمفونی ششم چایکوسفکی بوده است که کمتر بیاورد! در مرام ویروس ها میگنجد از باکتری ها کم بیاورند؟! قطعا خیر!
خلاصه این موجود 200 و اندی نانومتری آمد و روزمرگی همگی را تغییر داد. ما نیز طی یک اقدامِ دفاعیِ شاید از روی غریزه، خود و عزیزمان را زیر یک سقف جمع کردیم،در و پنجره ها را بستیم و بست نشستیم تا سایه ی شومش از جهانمان برود. به اصطلاح، خودمان با دست های خودمان، خودمان را قرنطینه کردیم! در زندان های خانگی خود، شکوفه زدن درختان، نسیم خنک صبحگاهی، باران، رعدهای شبانه ی نا به هنگام، جاری شدن آب، آواز پرندگان، بوی عید و زیبایی بهار را از پشت پنجره ها دیدیم و شنیدیم و احساس کردیم.
اوقاتمان را با شنیدن اخبار دعوای سیاستمداران و آمار و ارقام مبتلایان و متوفیان رو به تصاعد سپری کردیم و با شنیدن خبر از دست رفتنِ آشنایانمان از درون آتش گرفتیم. لعنت فرستادیم و زمین و زمان را مقصر مرگشان دانستیم. چه روزها که کاسه صبرمان لبریز نمی شد؛از حس نفس تنگی، حس دلتنگی، حس نافرجامی! و چه سوال هایی که در ذهنمان رژه نمی رفت برای این که این بازه از تاریخ را به عنوان سرنوشت بپذیریم و یا شِکوه و شکایت کنیم که چرا روز هایی که میتوانست از سرزنده ترین روزهای عمرمان باشد در قرنطینه و اینگونه سپری می شود و یا...
در روشنایی روز خوابیدیم و در تاریکی شب به به لذت های کوچکِ مهمی که از دستشان داده بودیم فکر کردیم؛ به دستِ دوستی دادن یا خوردن ساندویچ های اصغر کثیف که هرچه کثیف تر، خوشمزه تر! و شاید به این فکر کردیم که چه نعمت های دیگری داریم که به علت در دسترس بودنِ همیشگی شان از شکرگزاریِ داشتنشان غافل شده ایم! و شمردیم و شمردیم! اما قطعا تعداد شمارش هایمان کمتر از داشته هایمان است. بشر همین است! با از دست دادن است که قدر می داند و چه تلخ که اینگونه ایم!
باورش سخت است اما در انتها، ما آدم ها تا حدودی به این نوع زندگی کردن عادت کردیم و هر روز بیشتر به این جمله معتقد می شویم که می گویند: "بنی آدم بنی عادت است!"
میان تمامِ این عادت کردن ها انگار باید به خودمان بقبولانیم که آری! ما فرصتی برای سوگواریِ زخم های گذشته و حال و آینده نداریم. زندگی آنقدر کوتاه است که ناگهان به خودت میایی و میبینی یک متر بیشتر تا خط پایان فاصله نداری و چه بسیارند لحظه هایی که دوست داشتی زندگی کنی و نکردی،که باید می ساختی و نساختی،که میتوانستی دوست داشته شوی و نشدی،که باید عاشق می بودی و نبودی،که می توانستی مفید باشی و نبودی و هزاران هزار آه و افسوس و ای کاش و اما و اگر...
نه من، نه تو و نه هیچ کس دیگر نمی داند که پایان این داستان چه خواهد شد!چه کسی می ماند و چه کسی می رود؟و این که آیا پایان این پاندمی، پایانِ آدمیان است یا خیر؟! خدا عالم است! چیزی که من میدانم این است که نباید در انتظار مرگ خود نشست و فکر این بود که آیا جز بازماندگان ویروس کرونا خواهد بود یا خیر! من میگویم هر کس باید هرچه در توان دارد را در پیش بگیرد تا این روزهای خاکستری پرتلاطم را برای خودش و هرچند نفری که می تواند رنگی تر کند. حال، یک نفر روزگارش را در بیمارستان مسیح دانشوری و دانشوری ها میگذراند و دیگری کلاس درس آنلاین برگزار میکند. یک نفر کرکره ی مغازه اش را برای مردم بالا می کشد و دیگری برای خانواده اش نان خانگی می پزد.یک نفر پشت میز اداره اش می نشیند تا گره ای از دل مشغولی این روز ها، لااقل برای یک نفر باز کند و دیگری در خانه اش میماند وکتاب میخواند. همه و همه برای ادامه دادن هرچند که شرایط سخت باشد تلاش میکنند. من هم تلاش میکنم، تو هم تلاش میکنی و خواهیم کرد!
بگویید که این صدا را فقط من نمی شنوم؛ صدایی که یقینا در گوش تک تک مان می پیچد و در نهایت بر زبانمان جاری می شود که ما به کرونا و با کرونا زندگی کردن و پرپر شدن عزیزانمان عادت نخواهیم کرد. ما بنی آدم ها ثابت می کنیم که همیشه مَثَل ها درست از آب درنمی آیند؛ که همیشه، بنی آدم بنی عادت نیست! ما آدم ها زندگی هایی خلق می کنیم که غیرقابل پیش بینی تر از تمام کائنات این دنیاست و داستان هایی را تعریف خواهیم کرد که این چنین آغاز می شوند: روزی روزگاری، هنگامی که چند قدمی بیشتر تا فتح قله ی ناامیدی فاصله نداشتیم، همگی دست در دست هم سعی کردیم چه روحی و چه جسمی زنده بمانیم و زندگی بسازیم...
نویسنده: سارا لامعی
می تواندید سایر مطالب سایت فاگوسیت را در اینجا بخوانید.