ویرگول
ورودثبت نام
فرامرز انتظاری
فرامرز انتظاری
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

سفرنامه، بخش هفتم، شیراز

خوشا شیراز و وضع بی مثالش خـــــــداونــــــدا نگـــــه دار از زوالـــــــــــش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله که عمــــر خضر می بــــــخشد زلالــــش

در همان ورود به این شهر شعر و ادب پارسی کوی رکن آباد توجهمان را جلب کرد ولی هرچه چشم چرخواندم خبری از آب آن نبود. خسته از راهی طولانی گلگشتی مصفا در این شهر به واقع حالمان را خوش کرد، مگر می شود در شهری که عشق در کوچه پس کوچه هایش موج می زند گام برداشت و خرم نشد؟! در راه حافظیه لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان صبر از ما ربودند که بی تاب دیدن حضرتش شدیم. وقتی به بارگاهش رسیدیم رویش چنان زیبا بود که حاجتی به آب و رنگ و خال و خط نمی دیدیم. از حافظیه باد صبا ما را با خود به بقعه ای برد که آرامگاه یار آنجا بود. در این محیط همه آرام بودند و شوریده، هر کسی در گوشه ای ابیاتی از این استاد سخن زمزمه می کرد و در حال دیگری بود، شیخ اجل چه کراماتی دارد.

خــــــــرم آن بقعه که آرامـــــــــــــگه یار آنجــــاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی جانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

در هر جای این شهر علاوه بر نشانه های والای فرهنگ و ادب فارسی، آثاری هم از دوران زندیه می دیدم به این فکر می کردم که در روزگار وکیل الرعایا این شهر چقدر حالش خوب تر بوده است، در ارگ کریمخان که برای خودش عظمتی داشت به دنبال ابراهیم خان کلانتر می گشتم تا با او کمی صحبت کنم و او را راضی کنم که طرف دشمن نرود.

بازار وکیل مملو بود از مردمانی که در حال خرید و فروش بودند، چقدر در این شهر خوراکی های لذیذ هست، مقداری جهت رهآورد خریدیم و مقداری هم تناول کردیم، پالوده های شیراز را با هیچ کجای ایران نمی توان مقایسه کرد. در فضای بازار عطر عرقیات مشاممان را نوازش می کرد. باغ های این شهر هم در هنگامه عصر بسیار زیبا به نظر می رسید. بماند که شاهچراغ را ابتدا به اشتباه رفتیم، امامزاده ای بود که همه چیزش همانند شاهچراغ بود.


شهرشیرازسفرنامه
دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید