از امروز دیگر عوض میشوم ، این از امروز ها از آنهایی نیست که بخواهم چند روز نگهشان بدارم و بعد با بیحوصلگی ولشان کنم تا به گذشته محدود شوند . این قرار ها قرار است با من بمانند و من نیز باید با آنها بمانم . از امروز هر هفته یک از امروز جدید به خود اضافه میکنم و اگر کمی خسته شدم از امروز آخر را از روی خود برمیدارم . از امروز هر روز در کاغذ خود چیزی مینویسم ، هر چقد که میخواهد کم ، مزخرف و یا مبتدی باشد . مینویسم چون حال من بچه ای هستم که در سبب حرف زدنم و باید تمام تلاش خود را بکنم تا حرف زدن را یاد بگیرم وگرنه نمیتوانم دیگر با دیگران مثل حالت عادی باشم و مثل لالی میشوم که سعی میکند داستان هایش را بگوید اما نمیتواند آنها را درست بیان کند . میخ اهم کسی شوم که وقتی کسی متن هایم را میخ اند در دنیایش فرو رود و زمان را فراموش کند . طوری که خواننده تمامی تصویر هایی که با کلمات میکشم را ببیند و در آنها غرق شود . برای این کار راه خیلی زیادی دارم ، باید شروع کنم و ننشینم . باید تمامی این ذهن را روی برگه های سفید پرتاب کنم و آنها را سیاه کنم . مغذ مثل قلب است ، میتوانی همه دنیا را در آن جا کنی و میتوانی حتی یک نفر را در آن جا ندهی . حال من میخواهم همه دنیا را روی کاغذ هایم جا کنم . از صبح های خوب تا شب های بد . از گرما های عرق سوز تا سرما های یخبندان . از جیک جیک ها تا زوزه ها و از خنده ها تا گریه ها .