?
در خیابان های تهران قدم ميزدم كه با اين صحنه مواجه شدم...
نميدانم كار درستي بود يا غلط، ولي آن لحظه فقط خواستم اين صحنه را ثبت كنم! کتابفروشی كه به فروش تيشرت هاي پنج هزار تومانیِ دستفروشِ كناريش نگاه ميكرد... آن لحظه بغض كردم؛ كه من و ما آدم ها چرا اينگونه شده ايم؟
شايد يک دليلش #اجتماع باشد كه همه را درگير تامين نيازهاي اساسيشان مانند خوراك وپوشاک و... نموده و مانع از اين ميشود كه اكثر افراد بتوانند به نيازهای معنوی و فكري خود بیشتر توجه كنند... ولي شايد دليل ديگری هم که میتوان به آن فکر کرد، خود "ما" هستيم... همه ما "یک فکر، یک انرژی و یک زمان" داریم و این ما هستیم که تصمیم میگیریم زمان و انرژی و فکر خود را در هر لحظه به چه چیزی معطوف کنیم.
با این حال تنها چيزي كه ميتوان با #اطمينان گفت اين است كه هركس بايد به اندازه خودش براي بهبود شرايط خود و اطرافيانش تلاش كند؛ هرچند بداند شاید به نتیجه نرسد... به نقل از مارتین لوتر کینگ:
«اگر نمی توانی پرواز کنی پس بدو، اگر نمی توانی بدوی پس راه برو، اگر نمی توانی راه بروی پس سینه خیز برو، ولی هر کاری که می کنی باید رو به جلو ادامه دهی.»
این متن را با شعر زیر که توسط زهره ترک فر سروده شده است به اتمام میرسانم:
گریه كنيم به افکار برهنه
نه بر پوشش يك جامه
جامه چه سود، پاره شود
افكارت بايد پوشيده شود
تلاش و كوششي كنيم
بلكه فکری زنده كنيم
https://virgool.io/@ZohrehTorkfar<br/>