قدیمها یک کارگر عرب داشتیم که خیلی میفهمید.
اسمش قاسم بود.
از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری.
اوایل ملات سیمان درست میکرد و میبرد ور دستِ اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند.
جنم داشت.
بعد از چهار ماه شد همهکارهی کارگاه! حضور و غیاب کارگرها.
کنترل انبار
سفارش خرید
همه چیز...
قشنگ حرف میزد!
دایرهی لغات وسیعی داشت
تن صدایش هم خوب بود ،شبیه آلن دلون
اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم...
قشنگ حرف میزد
یک بار کارگر مقنی قوچانی مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود
خاک آوار شد روی سرش...
ادامۀ این داستانک زیبا را بشنوید...