برگردان پارسی سه گانهی «نابخشوده» از گروه «متالیکا»
سه مرحله از زندگی یک انسانِ مثالی در جامعهی امروز...
با کلید اگر میآیی
تا به دست خود
از آهن تفته قفلی بسازم
گر باز میگذاری در را
تا به همت خویش از سنگ پارهسنگ
دیواری برآرم... (ا.بامداد)
بیا در بَرَم بیارام و بازگـوی
تا چه کردهاند؟
بر زبان آر آنچه را بایدم شنید
تا بگریزد آنچه اهریمن
اندرون دارم
این درِ بسته را سرِ باز شدن نیست
مگر
راستی در میان آری
«من» را بیابی
تا«تو» را دریابم،
هم از آن گونه.
بیا در بَرَم بیارام
در این پردهی دیرسالِ رنگ و ریب
این چرخ پرفریب
در تباهروزیِ روزان تیره و تار
در این شبهای درازآهنگِ زار
با تو همبازم
در این واماندگی
دلمُردگی
... نرمنرمک
در میگشایمات
دریغا دریغ!
آن تیرهزخمِ دل
میپریشد و میآشوبد
سیاهی برسیاهی
میفزاید و
نوری نمیتابد از برون...
با هرآنچه دریافتهام
با هرآنچه دانستهام
بگردان سنگ را
بخت را و
مــرگ را...
بگشایم آیا اندرون
از برای تو؟
... با هرآنچه دریافتهام
با هرآنچه دانستهام
دلخسته وپریشیده
در سکوت دردبارِخویش
به جا ماندهام
چشـم به راهِ تو
که از در درآیی
نکند «نابخشوده» باشی
تو نیــز هم؟!
بیا دربَـرَم بیارام
دل آسوده دار
بمان و بپای
دوستم بدار
واپسین بار و
دیگــر بار
... تومیآیی
آری تو میآیی بیگمان
تو میآیی و آن دم
دیگرم نیست نشان!
بیا و در برم بیارام و بازگـوی
تا چه کردهام؟
این درِبسته را سرِ باز شدن نیست
دیدگان تو نیــز هم...
من اما
دیرگاهی است تا
چشم به خورشید گشودهام
به آن روشنای سپیدِ خزنده
هرآنچه دریافتهام را...
هرآنچه دانستهام را
تا به امـــروز
چنانچون کلیدی
در تو
پنهان میکنم
آه...
آه از تو
تو هم نابخشـودهای
از آن سان که من!
برگردان : فرهاد ارکانی