ویرگول
ورودثبت نام
عرفان فرهادی
عرفان فرهادی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی - ۱

خلاصه‌ای از مقدمه و فصل اول

برای مدت‌های طولانی روایت کردن، قصه‌گویی، ساختار و چگونگی شکل گرفتن داستان‌ها برای من به سوال‌هایی کنجکاوی‌برانگیز تبدیل شده بودند. این کانال محشر یوتیوب، شرکت در یک کلاس فیلمنامه‌نویسی، ملال قرنطینه، فراغت نسبی اواخر دوران کارشناسی و البته دستِ روزگار به ترتیب اهمیت، من رو به این کتاب رابرت مک‌کی رسوندند. انتشارات هرمس، ترجمهٔ روان و گویایی از «داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی» منتشر کرده که می‌تونید از این لینک و این لینک اون رو به صورت آنلاین بخرید یا اگر با نسخهٔ زبان اصلی (و البته مخارج کم‌تر) حس راحتی بیش‌تری دارید از این لینک به انگلیسی دانلود کنید.

کتاب داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی
کتاب داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی


خب، قبل از ادامه دادن این نکته رو ذکر کنم که خلاصه کردن کتابی از این سنخ کار ساده‌ای نیست؛ دلیل من برای انجام این کار ساده شدن مرور و تسلط بیش‌تر به مطالبه؛ اما تأکید می‌کنم که حجم عمده‌ای از مطالب طی این خلاصه‌سازی گم می‌شن. بگذریم از مطالبی که حین مطالعهٔ بینِ خطوط کتابی به قوت داستان ممکنه بهشون دست پیدا کنید. پس توصیهٔ من اینه که اگه علاقه‌مند هستید خوندن خود کتاب رو از دست ندید.

مقدمه

مقدمه تلاش می‌کنه به این سوال پاسخ بده که این کتاب درباره چه چیزهایی هست و درباره چه چیزهایی نیست. فکر می‌کنم ذکر جملات دقیق و ظریف کتاب که برای هر کدوم چند پاراگرافی توضیح در کتاب هست به خوبی بتونه پاسخ به این سوال رو خلاصه کنه:

کتاب داستان دربارهٔ اصول است، نه قوانین.
کتاب داستان دربارهٔ فرم‌های ابدی و جهانی است، نه فرمول‌ها.
کتاب داستان دربارهٔ کهن‌الگوهاست، نه کلیشه‌ها.
کتاب داستان دربارهٔ دقت و کمال است، نه راه‌های میان‌بر.
کتاب داستان دربارهٔ واقعیات است، نه رازهای نویسندگی.
کتاب داستان دربارهٔ تسلط بر هنر است، نه پیش‌گویی بازار.
کتاب داستان دربارهٔ احترام به تماشاگر است، نه تحقیر وی.
کتاب داستان دربارهٔ خلاقیت است، نه نسخه‌برداری.

به نظرم با توجه و کمی جویدن این نکات می‌تونیم از مقدمه رد بشیم.
یا این‌که فایل کتاب رو داخل یکی از نیوفولدرهای تموم‌نشدنی‌مون بذاریم و تا مدت‌ها دیگه سراغش نریم :)


فصل اول - مسئلهٔ داستان

داستان‌گویی زندگی ما رو دربرگرفته. هیچ چیزی بدون داستان برای ما جذاب نیست. مدیوم‌های مختلف با شیوه‌های متعدد داستان‌گویی زندگی روزمرهٔ ما رو پر کرده‌اند. برای برخی اشتیاق به داستان پوچ و نوعی فرار از برخورد با واقعیت و زندگی روزمره‌ست؛ با این حال این ادعای مک‌کی نیست. مک‌کی معتقده درست در نقطهٔ مقابل این نظر، داستان «بهترین تلاش ما برای معنا بخشیدن به هرج و مرج هستی‌ست».
از سوی دیگه اما با همهٔ گسترش رسانه‌ها، داستان رو به افوله. از یک سو هنر واقع‌گرای افراطی اروپایی و از سوی دیگه فریبکاری و جلوه‌پردازی هالیوودی جای حقیقتی که باید در دل قصه‌ها جاری باشند رو گرفته. مک‌کی از هزاران هزار فیلمنامهٔ بلااستفاده و به‌دردنخوری که سالانه نوشته می‌شوند ارقامی ارائه می‌کنه و انگشت اتهام رو به سمت ساده‌انگاری و آموزش ندیدنِ فیلمنامه‌نویسان جوان می‌گیره. مقایسهٔ میزان آموزشی که یک فیلمنامه‌نویس تازه‌کار و یک موسیقی‌دان آماتور دریافت می‌کنند تا اولین محصولشون رو تولید کنند کافیه تا با مک‌کی در این گلایه همراه بشیم که آموزش آکادمیک کافی برای نوشتن محتوای خلاقه نه در امریکا و نه در اروپا و نه به طریق اولی در کشور ما فراهم نمی‌شه. البته این تنها دلیل افول داستان در زمانهٔ ما نیست. زمانهٔ زمانه‌ای‌ست که ارزش‌ها زوال پیدا کرده‌اند و این باعث می‌شه بر خلاف گذشتگان نویسندگان امروز یقینی نسبت به امور نداشته باشند در حالی که ارزش‌های مثبت و منفی،

در ذات هنر لانه دارند و زیربنایی که نویسنده داستان خود را بر روی آن بنا می‌کند، برداشت و ادراکی از ارزش‌های بنیادی است.
رابرت مک‌کی
رابرت مک‌کی

مک‌کی به سراغ تجربهٔ شخصی خودش در ارزیابی فیلم‌نامه‌های زیادی که برای تولید به NBC فرستاده می‌شدند می‌ره و به این نکته اشاره می‌کنه که عمدهٔ فیلم‌نامه‌ها شاید از دیالوگ‌ها و توصیفات خوبی برخوردار هستند اما اغلب به دلیل ضعف روایت از تبدیل شدن به فیلم باز می‌مونند.

استعداد ادبی کافی نیست. اگر داستان‌گویی بلد نباشید توصیفات زیبا و ظرایف کلامی که ماه‌ها و ماه‌ها وقت صرفشان کرده‌اید به لعنت خدا هم نمی‌ارزد. چیزی که دنیا از ما می‌خواهد داستان است.

فکر کنم این جملات به خوبی آب پاکی رو، روی دست‌هامون جاری کنه. فرقی نمی‌کنه که چه فیلمی بسازیم، فیلمی که می‌سازیم خوبه اگر و تنها اگر بیننده بعد از دیدنش زیر لب بگه «پسر! عجب داستان فوق‌العاده‌ای!».


خب به نظر اگه تا این‌جا همراه من بودین، قاعدتا تصمیم بر نوشتن دارید.

  • حالا کار یک نویسنده چیه؟

آفرینش / نقد. جوشش / منطق. بازآفرینی / بازنویسی. یا همون چیزی که ما کامپیوتری‌ها بهش می‌گیم تحلیل و طراحی. می‌نویسیم و می‌پرسیم آیا چیزی که نوشتیم خوبه و به کار میاد یا نه و باز می‌نویسیم و می‌پرسیم.

  • اما برای یه نویسنده چه چیزهایی نیازه؟

ما در یک طیف وسیع میان واقعیت محض و خیال محض به دنبال حقیقت می‌گردیم. یک سوی طیف سینمای شخصی، واقع‌گرا و ملال‌آور اروپا ایستاده و سوی دیگر پرده‌های سبز و فرمول‌های هالیوودی. حقیقتی که می‌یابیم و بازتعریف و بازسازی می‌کنیم منحصر به ماست. این دو پاراگراف زیبا رو بخونید:

از صفحهٔ ۱۷ کتاب
از صفحهٔ ۱۷ کتاب
از صفحهٔ ۱۸ کتاب
از صفحهٔ ۱۸ کتاب


نویسنده باید هر دو سوی این طیف رو درک کنه. پس هم به احساس و هم به تخیل نیاز داره. اما احساس و تخیل، بدون استعداد ادبی و استعداد داستان‌گویی راهی برای تبدیل شدن به یک قصه رو ندارند. این دو استعداد کاملا با هم تفاوت دارند.

مادهٔ خام استعداد ادبی کلمات و مادهٔ خام استعداد داستان‌گویی خود زندگی‌ست.
  • ما به دنبال چه هستیم؟

فهمیدیم که یک شنونده میان مسائل ساده‌ای که با روایت درخشان بازگو می‌شوند و مطالب مهمی که بد تعریف می‌شوند بلاشک اولی رو انتخاب می‌کنه. پس می‌خوایم با یادگیری اصول، استعداد داستان‌گویی رو پرورش بدیم.
شاید کسی هم قصه‌های ما رو دوست داشت.


ممنون از این‌که تا انتهای این نوشته رو خوندین. خوش‌حال می‌شم نظراتتون رو بدونم. امیدوارم بتونم هفته‌ای یک فصل از این کتاب مفید رو بخونم و خلاصه کنم.

داستانقصه‌گوییفیلمنامهفیلمنامه‌نویسی
یکی که قبلا آدم بهتری بود گویا؛ لکن حسرت هم سودی نداره. t.me/la_veillee
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید