ف.مهدوی فخر·۹ ماه پیشتله ی خاموششب از نیمه گذشته بود و خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. لیلا روی کاناپه نشسته بود، پاهایش را در آغوش گرفته و به ساعتی که عقربههایش بیصدا…
ف.مهدوی فخر·۹ ماه پیشترانه ای از آیندهسفرهی ناهار که جمع شد، پسر دایی نوار ویدئویی گذاشت. صدای هیاهوی جمعیت در اتاق پیچید. انگار همه منتظر چیزی بودند. یک لحظه بعد، خواننده شروع…
ف.مهدوی فخر·۹ ماه پیشچشمانی که فریبم دادندزن دفترچه را در دست گرفت. صفحه اول را باز کرد و نگاهش روی تاریخ تولد مرد خشک شد. عدد روی کاغذ مثل پتکی بر سرش فرود آمد. دهه هفتاد؟ نه، نه،…