چند روزی بود دچار یجور سرخوردگی درونی شده بودم . دنبال یه بهانه میگشتم برای اینکه بتونم دووم بیارم و به کارم ادامه بدم . همش میگفتم اطرافت رو خوب نگاه کن , پیداش میکنی !
امروز وقتی ساعت ۲ بعدازظهر بیرون بودم و بچه های مدرسه ای رو بیرون میدیدم که به خونه برمیگشتن یهویی یه جرقه ای از خاطرات گذشته برام زنده شد . اتوبوس واحدی که همیشه باید براش میدویدی . اگر توی ایستگاه بودی که خوب راحت سوارش میشدی , البته باید زمانی براش به انتظار میشستی . بعضی وقت ها هم که از دور میدیدیش . دو حالت داشت یا میگفتم بی خیال منتظر میشم بعدی بیاد یا اینکه با تمام سرعت میدویدم . پنجاه پنجاه بود . یا بهش میرسیدم و سوارش میشدم یا اینکه بهش نمیرسیدم ولی خیس عرق میشدم , نفس نفس میزدم و خلاصه داغان میشد آدم . به جاش تمام تلاشم رو کرده بودم . زندگی هم همینه !!!
فرصت ها همون اتوبوس هستن , بعضی وقت ها باید برای فرصت ها به انتظار بشینی ! بعضی وقت ها دنبال اونا بدوی . ولی اگر از دستش بدی مهم نیست , مهم اینه که تمام تلاشت رو کردی و باید به خودت افتخار کنی !!!
بهترین خودت باش! 3>