وقتی ذهنت را گره ها پر کرده بودند، شروع کردی دانه دانه باز کردنشان. به جایی رسیدی که تقریبا همه چی پاسخ داده شده بود. اما اکنون با کمال تعجب شاهد حال و هوایی مجدادا خاکستری هستی.
خیلی ها در این وضعیت گیر میکنند. و به گمانم راه بیخیالی پیش گرفته اند.
هر بار با نگاه کردن به سطح دیگر، امید داری با رسیدن به آن، احساس خوبی پیدا کنی. ولی وقتی به آن میرسی تنها چند لحظه آن شادی را داری، و بعد مشکلی دیگر چون ابری سیاه و بزرگ بالای سرت را میپوشاند.
تا کنون فکر میکردم این کلیشه برای آرزو های مادی و مربوط به دنیا برقرار باشد. نه آرزوهایی که ماهیت معنایی و فکری داشته باشند!!
مرحله جدید؛ بی حسی و وهم.
بی حسی نسبت به همه چیز. و بعد، اشتباه گرفتن واقعیت با توهم. انگار که همه زندگی یک خواب باشد. امیدوارم این مرحله را نیز درست پشت سر بگذاری. شاید نباید عجله داشته باشی...