ویرگول
ورودثبت نام
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבهمی‌نویسم تا زنده بمانم
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
خواندن ۱ دقیقه·۱۴ روز پیش

«گِـلای درونِ من»

هیچ حرف مهمی در این نوشته وجود ندارد. الکی وقتتان را هدر ندهید. یک شب پاییزی‌ست که اصلا بوی پاییز ندارد. اما در فضای دل من، عطر مرموزی از پاییز پیچیده است. نه از آن عطرهای پاییزی که مشهور به غم و درد و جدایی هستند. نـــه! از آن‌هایی که مثل پاییزهای قدیم لطیف و الوان است و هرلحظه با یکی از رنگ‌های گرم و شادابش، غافلگیرت می‌کند.

حالا این رایحه‌ی نابِ پاییزی در همه‌ی وجودم پیچ و تاب می‌خورد و بر هر گوشه‌ای از درونم رنگِ سرزندگی می‌پاشد. امیدوارم متوجه شده باشید که امشب حالم فوق‌العاده خوب است. متضاد با بسیاری از شب‌های دیگر که احوالاتم بد بوده و رختی تیره بر نوشته‌هایم پوشانده است.

به پایداری این سرحالی‌ام اعتمادی ندارم. می‌دانم دیری نمی‌پاید که به بهانه‌ی هورمون و مشکلات و درگیری‌های بیرونی و درونی، احوالم رنگ عوض می‌کنند. اصلا "بی‌ثباتی" جوهره‌ی اصلیِ احوال انسان است. پس هیچ حس و حالِ خوش یا ناخوشی شایستگیِ اتکا ندارد.

وقتی شاد و سرحال هستم، به وضوح به این حقیقت واقفم. اما زمانی که احوالم ناخوش می‌گردد، یک شخصیت مأیوس در مغزم مستقر می‌شود که شبیه به کاراکتر "گِلام" در کارتون گالیور است. او یکریز می‌گوید: «من می‌دونم... من می‌دونم اوضاع هیچوقت روبراه نمی‌شه. من می‌دونم این شرایط پایداره. من می‌دونم...»

گاهی اوقات عصبی از این آیه‌های یأسی که می‌خواند، خطاب به او می‌گویم: «من می‌دونم و درد... یه عمره داری همینارو می‌گی. من دیگه گول حرفاتو نمی‌خورم. لطفا خفه شو».

ولی متأسفانه خفه نمی‌شود. گویی نوارش روی جمله‌ی «من می‌دونم!» گیر کرده است. پس رهایش می‌کنم به حال خودش تا انقدر آیه‌ی یأس بخواند که جانش دربیاید. مهم این است که خودم می‌دانم: هیچ احوالی ماندگار نیست!

✍ #فاطمه_سادات_جزائری

احساساتافکار
۱۵
۶
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
می‌نویسم تا زنده بمانم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید