کشتیها به دلیل آب اطرافشان غرق نمیشوند، کشتیها به دلیل آبی که در آنها فرو میرود غرق میشوند. اجازه ندهید آنچه در اطراف شما اتفاق میافتد به درون شما نفوذ کند و شما رو سنگین کند.
تابهحال احساس کردید که مسیر زندگی پر از کوه و دره است؟ طوریکه انگار یک ثانیه، در بالای جهان قرار داری و لحظه بعد در حال سقوط به پایین درهای! در زمان سقوط و مواجه با سختیها برای حفظ آرامش و خونسردی خودت چیکار میکنی؟ این روزها که زندگی همه ما با استرس خو گرفته برای رسیدن به احساس آرامش چه ترفندی رو بکار میبندی؟ کتاب، پیادهروی، مدیتیشن ... کدام رو برای آرامش فکری خودت انتخاب میکنی؟
برای من احساس بالا و پایین رفتن از دوران دبیرستان شروع شد. قبل از آن، همهچیز در زندگی مثل یک آزمون آزمایشی به نظر میرسید. امتحانات، فعالیتهای فوقبرنامه و فشارهای اجتماعی معمولی در آن دخیل بودند؛ احساس آرامش من آهسته آهسته در حال کاهش بود. اما حالا که از دانشگاه فقط چند سال باقی مانده بود، همه چیز ناگهان جدی شد.
«دوران دانشگاه مهمترین سال های زندگی اند» این چیزی بود که بارها و بارها از مردم شنیده بودم، در نتیجه تو ذهنم هک شده بود که باید حداکثر استفاده رو از این سالها ببرم. همین تفکر باعث شده بود آرامش فکری نداشته باشم و به هر چیزی هر چقدر کوچک اهمیت خیلی زیادی بدم.
اگر کاری رو دست انجام نمیدادم، برام این معنا رو داشت که دارم زندگیم رو نابود میکنم و اگر در مسیر درستی قرار میگرفتم، زندگیم روشن میشد و احساس آرامش را تجربه میکردم.
با تصور اینکه رشته مدیریت برایم مناسبه برای این رشته درخواست دادم. خودم رو متقاعد کرده بودم که باید آن رو به دست بیاورم. با پشتکار در مورد مسئولیتهای رهبری میخوندم، یک سخنرانی رو بارها و بارها تمرین میکردم و به این فکر میکردم که وقتی به آن برسم چه کارهایی که نمیکنم!
نتیجه چه شد؟
خیلی ساده بدون اینکه چیزی متوجه بشم، همانطور که فکر میکردم زندگیم رو از دست داده بودم.
چند سال بعد، تصمیم گرفتم که در دانشکده کسب و کار ادامه تحصیل بدم. راجع به نحوه اپلای و بالا بردن شانس گرفتن پذیرش با دوستانم حرف میزدم و در نهایت با نفس حبس شده در سینه و تلاش برای حفظ آرامش خودم درخواستم رو نهایی و ارسال کردم.
نتیجه چی شد؟
من پذیرفته شدم. ازآنجاییکه دانشکده شانسهای کارآموزی و موقعیت شغلی قویای رو برای دانشجویان فراهم کرده بود، آینده من هم تضمین شده بود و احساس آرامش میکردم.
با وجود اینکه من خیلی سرگرم کارهام بودم اما دانشکده استرس فوقالعاده زیادی رو بهم وارد میکرد. آرامش فکری من بهم ریخت بود. من و هم کلاسیام با دعوت شدن با یک مصاحبه هیجان زده وامیدوار میشدیم، اما چند روز بعد وقتی پیشنهادی ارائه نمیشد، ناامیدی وجودمون رو میگرفت.
بعد از مدتی یک پیشنهاد کاری فوقالعاده دریافت کردم که دقیقا چیزی بود که دنبالش بودم، یادمه که خیلی خوشحال شدم و احساس آرامش سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
اما همونطوری که احتمالاً حدس میزنید این خوشحالی دوامی نداشت.
کمکم این ذهنیت درون من شکل گرفت که مهم نیست که چیکار کنم یا چقدر تلاش کنم، زندگی هیچوقت بهم یک مسیر سرراست و هموار نمیدهد و رسیدن به احساس آرامش دائمی نیست. فرصتهای بهظاهر امیدوارکنندهای پیش میان که در نهایت به مانع میخورن و از بین میروند. حتی وقتهایی که چیزی رو که میخواستم به دست میاوردم، یک مشکل دیگه پیدا میشد که باید حلش میکردم و این چرخه همیشه ادامه داشت.
پس از سالها مقابله با این احساسات و افکار، من خسته شده بودم. حس میکردم که این تونل هیچوقت به روشنایی نمیرسه. هیچ زمانی نمیاد که من بتونم در آن همه چیز رو کنار بگذارم و فقط یه گوشه بشینم، احساس آرامش کنم و از زندگی لذت ببرم.
در نهایت، فهمیدم که این فقط چرخش وقایع اطراف من نبود که باعث فراز و نشیبهای زندگیم میشدند، بلکه دیدگاه من بود. من طوری که انگار زندگیم وابسته به آن نتایج باشند خودم رو دائماً رو به پیامدهای خاصی میچسبوندم و وقتی چیزی خوب پیش نمیرفت احساس سرخوردگی و ناامیدی میکردم.
مطمئناً، بعضی از چیزهایی که من تجربه کردم میتواند در افراد دیگری هم احساس مشابهی رو ایجاد کنند. با این وجود اگر دائماً بابت هر چیزی هیجان زده نمیشدم، این احساسات ناخوشایند تاریکی و ناامیدی رو تجربه نمیکردم.
وقتی به آن زمان نگاه میکنم چیزهایی که در ان دوره برایم حکم موفقیت یا شکست های بزرگی رو داشتند الان بیاهمیت شدند. زندگی من نه آنطور که فکر میکردم نابود شده بود و نه غیر قابل تفییر بود .
من یاد گرفتم هر اتفاقی هم که بیفتد، باز هم زندگی ادامه دارد. خوشی و ناخوشی همگی بخشی از زندگی همه ما هستند و هیچ چیز دائمی نیست.
من با انجام یکسری تمرینات خاص شروع کردم به یادگیری اینکه چطوری احساس آرامش رو به با وجود تمام فراز و نشیب ها در زندگیم به جریان بندازم.
اخیراً به تعطیلات رفتم تا کمی احساس آرامش از کاهش یافته خودم بازیابی کنم. پس از فرود، با خیال راحت و هیجانزده از هواپیما پیاده شدم تا تعطیلاتم رو آغاز کنم.
متأسفانه، چمدان جدیدم آسیبدیده دستم رسید.
«چرا من؟» فکر کردم، اولینبار در سالهای اخیر بود که با هواپیما به سفر رفتم و چمدانم تنها چمدانی بود که آسیب دید.
آن موقع فهمیدم که دو انتخاب دارم؛ میتوانم اجازه بدهم این موضوع تعطیلات من رو خراب کند، یا بدون توجه به اون از تعطیلاتم لذت ببرم و احساس آرامش را به خودم تزریق کنم.
اعتراف میکنم، در ابتدا کلی غر زدم؛ اما بعد حفظ آرامش را انتخاب کردم. وسایلم رو بیرون آوردم و چمدانم رو خارج از دیدم قرار دادم تا تعطیلاتم رو به فکرکردن در موردش سپری نکنم.
حوادث غیرمنتظره برای همه اتفاق میافتد. مهم است که آنها رو بهعنوان بخشی از زندگی بشناسید و در صورت امکان برای آنها برنامهریزی کنید. حتی با وجوداینکه از پرتکردن چمدان موردعلاقه جدیدم ناراحت بودم، به خودم یادآوری کردم که چقدر خوششانس بودم که در وهله اول از آن استفاده کردم.
خوشبختانه، شرکت هواپیمایی در نهایت پیشنهاد تعمیر کیف چمدان من رو داد.
من متوجه میشوم که برخی از پیچوتابها از لحاظ احساسی بیشتر از چمدان آسیبدیده ما رو درگیر میکنند و پذیرش آن بسیار دشوارتر است؛ اما اگر یاد بگیریم انتظار چیزهای غیرمنتظره رو داشته باشیم، زمان کمتری رو برای مقاومت در برابر موانع اجتنابناپذیر زندگی و زمان بیشتری برای مقابله فعالانه با آنها صرف خواهیم کرد.
اتفاقات و تجربیات دردناک برای همه اتفاق میافتد. گاهی اوقات، آنقدر دردناک هستند که به نظر میرسد هیچچیز هرگز احساس غم و اندوه یا آسیب رو از بین نمیبرد؛ هیچوقت احساس آرامش پیدا نمیکنیم. اما همه چیز بهمرورزمان بهبود مییابد و گاهی اوقات میتواند حتی از آسیبزاترین موقعیتها نیز خوب باشد.
چند سال پیش یکی از بستگانم شوهرش رو بر اثر سرطان از دست داد. این اتفاق برای همه بهخصوص برای خانوادهاش ویرانگر بود و آرامش فکری آنها کامل از دست رفت. در آن زمان، تقریباً غیرقابلتصور بود که او بتواند فردی را که اینقدر به او نزدیک بود و دوستش داشت، بتواند به این زودی از یاد ببرد.
درحالیکه هنوز دلتنگ اوست و هر روز به او فکر میکند، اما حالا احساس آرامش میکند. از آن زمان اتفاقات خوبی افتاده است:
بنابراین، مهم نیست که در آن لحظه چقدر احساس وحشتناکی دارید، بدانید که قدرت عبور از آن رو دارید. لحظات بسیار زیادی در آینده وجود خواهد داشت، چه سعادتمندانه و چه سخت و اگر بتوانید از یک تجربه دردناک جان سالم به در ببرید، میتوانید از تجربه بعدی جان سالم به در ببرید.
همچنین یادآوری این نکته مفید است که برخی از بزرگترین چالشهای زندگی در نهایت بهترین معلمان ما هستند. ممکن است نتوانید آنچه رو که اتفاق میافتد کنترل کنید، اما میتوانید تصمیم بگیرید که چه درسهایی از آنها بیاموزید.
آخرین باری که کار خوبی برای خودت انجام دادی کی بود؟
بسیاری از ما وقت خود رو صرف انجام کارها یا انجام کار برای افراد دیگر میکنیم، اما بهندرت بهخاطر آن لحظهای مکث کرده و از آن لذت میبریم.
با قراردادن مداوم خود در موقعیتهای استرسزا، در درازمدت بهسلامت خود آسیب میزنیم.
برای خودت وقت بگذار. بشین و به موسیقی موردعلاقهت گوش بده، سرگرمی خود رو دنبال کن یا مدیتیشن کن. راهکاری را برای کاهش اضطراب و حفظ آرامش خودت انتخاب کن. برخی از راههای موردعلاقه من برای کاهش استرس، پیادهروی بیرون از خانه و سرگرمشدن با یک کتاب خوب هستند.
زمانیکه از خودت مراقبت میکنی، احساس میکنی متمرکزتر، آرامتر و بهتر میتوانی هر مشکلی رو که زندگی جلو راهت قرار میده، کنترل کنی.
همه ما برای استراحت و تأمل در روزمان به زمان نیاز داریم. علاوه بر این، متوجه شدهام که استراحتکردن به من کمک میکند تا با وضوح و آرامش فکری بیشتری نسبت به کارکردن همیشه به وظایف خود برخورد کنم.
گاهی اوقات احساس میکنیم، زندگی داستانی است که دائماً در حال باز شدن است. تنها مشکل این است که ما میخواهیم مستقیماً به انتها بپریم و ببینیم چه اتفاقی میافتد.
مثلاً گاهی با خودم فکر میکنم: آیا تا پنج سال دیگر همچنان در همان جایی که الان هستم، خواهم بود؟ اگر تصمیم بگیرم برای این تلاش وقت بگذارم، آیا در نهایت به نتایجی که میخواهم خواهد رسید؟ آیا شخصی که من بهتازگی پیام دادهام پاسخ خواهد داد؟ آیا به احساس آرامش میرسیم؟
زمانی که چیزی در زندگیمان حلنشده باشد، احساس اضطراب میکنیم - که به آن «حلقه باز» میگویند. این باعث میشود ضربان قلب ما بالا برود و در درون خود تنش ایجاد کند که هر دو ناسالم هستند.
سخت بود، اما سعی کردم صبورتر باشم. برای انجام این کار، افکار و توجه خود رو به چیزهایی معطوف میکنم که مولد هستند، مانند تمرکز بر اعمال بهجای نتیجه.
وقتی صبور باشم، مقابله با پیروزیها و شکستها آسانتر میشود. دانستن اینکه گاهی اوقات فقط زمان میتواند یک موقعیت رو حل کند به من این توانایی رو میدهد که رها کنم و حضور داشته باشم و وقتی در لحظه زندگی میکنید، همیشه راحتتر است که آرام باشید.
همهٔ ما ناامیدیها و لحظات خوشی رو تجربه میکنیم؛ اما اگر از واکنش مداوم به فراز و نشیبهای زندگیتان خسته شدهاید، وقت آن است که عقبنشینی کنید و در مورد واکنش خود به مسائل فکر کنید.
آرامش فکری با قدردانی از زندگی، با تمام خوبیها و بدیهایش بدست میآید. این در مورد انجام آن چیزی است که میتوانید، بدانید که گاهی اوقات مسیری که انتخاب میکنید چرخشهای غیرمنتظرهای به خود میگیرد.
روند رشد و یادگیری نحوه حفظ آرامش و خونسردی میتواند چالشبرانگیز باشد. حتی میتواند کاملاً ترسناک باشد. رسیدن به آرامش فکری و درونی مستلزم یادگیری روشهای کنترل و مدیریت خشم است. اگر بتوانید طوفانهایی رو که سر راهتان قرار میگیرند تحمل کنید، قویتر از قبل بیرون خواهید شد و به احساس آرامش دست مییابید.