ویرگول
ورودثبت نام
مهسا راد
مهسا راد
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

در دوران سخت و پرهرج‌ومرج زندگی چطور می‌توانیم به آرامش برسیم؟

آدیا شانتی: «هر چه با جریان زندگی‌تان هماهنگی بیشتری داشته باشید، زندگی جادویی‌تر می‌شود.»

آیا به‌تازگی برایتان پیش‌آمده که تلویزیون رو برای گوش‌دادن به اخبار روشن و پس از چند دقیقه دوباره خاموشش کنید؟

انگار هرج‌ومرج کل کشور رو احاطه کرده و هر گوشه از خیابان‌ها تحت‌تأثیر وضعیت فعلی قرار گرفته‌اند. من هرگز در دوران زندگی‌ام چیزی شبیه به این ندیده بودم.

پیداکردن فرصتی کوتاه برای استراحت بین تمام آشفتگی‌ها ممکنه به کار خیلی کار سختی تبدیل شده باشد. ازیک‌طرف، شما می‌خواهید از اطرافتان خبردار باشید و از طرف دیگر، ممکن است ظرفیت روانی‌تان برای تحمل همهٔ این اتفاقات کافی نباشد.

ما دائماً از خودمان می‌پرسیم؛ در میان این‌همه آشوب و هرج‌و‌مرج چه‌کار کنیم؟ کِی این اوضاع درست می‌شود؟ اما انگار تمامی ندارد و هرج‌ومرج، بی‌وقفه در حال بیشترشدن است و ما احساس استرس، تنش و اضطراب بیشتری می‌کنیم. این در حالیست که این امر بر کار، روابط و هر جنبۀدیگری از زندگی‌مان هم تأثیر می‌گذارد.

اینجاست که همراه شدن با جریان زندگی و پذیرفتن اتفاقاتش به امری ضروری تبدیل می‌شود.

شاید دوست داشته باشید: «چگونه به ارامش برسیم؟»

در سیاه‌ترین و دردناک‌ترین لحظات زندگی‌تان، دو گزینه برایتان وجود دارد: می‌توانید با واقعیت مبارزه کنید و احساسات منفی رو در وجودتان نگه دارید، یا می‌توانید هر چیزی را که وارد زندگی‌تان شده است را بپذیرید و برای یافتن راه‌حل تلاش کنید.

هر چه سریع‌تر واقعیت زندگی‌مان را بپذیریم، زودتر می‌توانیم با جریان زندگی حرکت کنیم.

ما معمولاً در مورد آنچه که در حال رخ‌دادن است یا اتفاقی که برایمان افتاده است نظرات و قضاوت‌هایی ازاین‌دست داریم که زندگی منصفانه نیست، این اتفاقات حق ما نبودند، یا اینکه ما باید اکنون در جای بهتری باشیم. این‌ها همان چیزهایی هستند که رنجمان می‌دهند و زندگی‌مان را غیرقابل‌تحمل می‌کنند؛ اما باید به‌جای جدال با واقعیت، هر چیزی که پیش‌آمده را بپذیریم.

یک وقتی درگذشته، نزدیک به یک سال در بوداپست زندگی می‌کردم. من زندگی در آنجا رو دوست داشتم و به‌عنوان یک مهاجر برای خودم دوستانی پیدا کرده بودم و زندگی‌ام روال ثابتی پیدا کرده بود. متأسفانه مادرم مریض شد و تصمیم گرفتم برای ملاقات با خانواده‌ام به کشور دیگری بروم. چمدان‌هایم را بستم و وسایلم را در خانۀ دوستم گذاشتم و انتظار داشتم که بعداً بر‌گردم و همۀوسایلم را بردارم؛ اما وقتی به فرودگاه رسیدم پلیس جلوی من را گرفت و درحالی‌که پاسپورتم رو ورق می‌زد، متعجبانه نگاهم می‌کرد.

با انگلیسی دست‌وپا شکسته‌ای پرسید: «چند وقته مجارستان هستی؟»

دوروبرم را نگاه کردم و با تردید گفتم: «تقریباً یه سال.»

با صدای بلند داد زد: «یه سال؟»

من ۶ ماه بیشتر از مدت ویزایی که داشتم در آن کشور مانده بودم. فهمیدم اشتباه از من بوده و همین‌طور باور کردن حرف‌های دوستان مهاجرم که به من می‌گفتند هر موقع خواستی کشور رو ترک کنی، سخت نمی‌گیرند.

آن مرد پاسپورت مرا گرفت و چند لحظه بعد برگشت.

او همان‌طور که گذرنامه‌‌ام را مهر می‌زد و اجازۀ خروج می‌داد، گفت: «به مدت دو سال نمی‌تونی به اروپا سفر کنی.»

تمام! شد آنچه که نباید می‌شد.

مادرم مریض بود، من به کشوری رفته بودم که نه کسی را می‌شناختم و نه زبانشان را بلد بودم. تازه تمام وسایلم را ازدست‌داده بودم. لباس‌هایم، رایانه‌ام و تمام چیزهایی که توی یک چمدان کوچک جا نمی‌شدند و پیش دوستم جامانده بودند.

اولش خیلی اذیت شدم می‌دانستم تقصیر خودم بوده و کاری هم نمی‌شد کرد. من در این شرایط دو انتخاب داشتم: بجنگم یا قبولش کنم. می‌توانستم در عصبانیت، غم و سردرگمی زندگی کنم یا اینکه فقط شرایطم رو بپذیرم و روی کاری که قرار است از اینجا به بعد انجام دهم تمرکز کنم.

مطمئناً، این خواستۀمن نبود؛ اما زندگی همین‌طور هست، ما ۱۰۰ درصد مواقع به آن چیزی که دلخواهمان هست نمی‌رسیم. من مجبور بودم این شرایط رو هرچقدر هم که سخت بود بپذیرم تا بتوانم زندگی‌ام را جلو ببرم و از شرایطم بهترین استفاده را داشته باشم.

از دوستم خواستم همه چیزهایی را که داشتم بفروشد و فقط مقدار کمی لباس و لپ‌تاپم رو نگه دارد. من همۀدوستانم و زندگی‌ام را از دست دادم و مهم‌تر از همه، مجبور بودم از مادر بیمارم در کشوری غریب پرستاری کنم؛ اما باز هم خوش‌شانس بودم که هنوز مادرم و دوستی که وسایلم را بفروشد را داشتم.

البته در ابتدا به این چیزها توجهی نکردم. این شرایط یکی از سخت‌ترین دوران زندگی من بود. چندین ماه طول کشید تا بالاخره وضعیت را قبول کردم.

شاید دوست داشته باشید: «چطور روح خودمون رو آرام کنیم؟ 5 راه عالی برای آرامش روحی»

شروع این باور هرگز کار آسانی نیست؛ چراکه اولین غریزۀ ما مبارزه کردن است.

اما به نظر من مقابله با همین چالش‌هاست که ما را باتجربه کرده و باعث رشدمان می‌شود. بدون گذراندن دوران سخت، ما هرگز یاد نمی‌گیریم که چطور جریان زندگی را پیدا کنیم.

دنیا بسیار قدرتمندتر از آن است که بتوانیم با آن مبارزه کنیم. هرچه زودتر متوجه این واقعیت شویم زودتر کنترل همه چیز را به دست می‌گیریم و می‌توانیم بهتر با جریان مواج زندگی شنا کنیم.

وقتی شما به‌جای تلاش برای یافتن شادی از یک منبع خارجی، تمرکزتان را به درون می‌آورید، زندگی بسیار آسان‌تر می‌شود. این‌گونه است که در میان این‌همه هرج‌ومرج در تاریک‌ترین دوران زندگی‌تان به آرامش می‌رسید، با ایجاد آن از درون.

جهان ممکن است سمی و مخرب به نظر برسد، اما هنوز هم می‌توان زیبایی‌های درونش را پیدا کرد. همان‌طور که بدون یین، یانگ وجود ندارد و بدون نور تاریکی معنی ندارد، چراکه این دو کاملاً به‌هم‌وابسته‌اند.

اگر بتوانید در این هرج‌ومرج آسوده‌خاطر باشید و قبول کنید که دنیا چیزی جز تجربه‌کردن نیست، آن‌وقت تصور کنید وقتی همه‌چیزتمام می‌شود چه نوع آرامشی بهتان دست می‌دهد. به همین دلیل است که پیداکردن جریان زندگی و همراه شدن با آن اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.

بدون این جریان، ما در رنج و عذابی دائمی می‌مانیم، همه چیز برایمان ناعادلانه می‌شود و کم‌کم خودمان رو قربانی حوادث می‌پنداریم.

اگر مشکل و ناراحتی دارید به شما توصیه می‌کنم که سعی کنید تا جای ممکن با آن روبرو شده و آن را بپذیرید. هرچه این باور را با شدت بیشتری وارد زندگی‌تان کنید، سریع‌تر می‌توانید با ناملایمات پیشِ‌رو مقابله کنید.

چنانچه نمی‌توانید برای رفع مشکلتان کاری انجام دهید، وقت آن رسیده که رهایش کنید و بگذارید همه چیز همان‌طور که هست بماند. کمی تحمل کنید، چون می‌دانم که این کار به نظر مبهم و گیج‌کننده است، اما این یک عبارت غلط‌انداز و ساده نیست؛ بلکه بسیار پُرمعنا است.

وقتی همه چیز بر خلاف میلم بود و گویی تمام دنیا روی شانه‌هایم سنگینی می‌کرد، می‌خواستم همه چیز متفاوت باشد. احساس می‌کردم کنترل همه چیز را از دست داده‌ام و دنیا با من سرِ ناسازگاری گذاشته.

وقتی رنج می‌برید، یا تحت‌فشار هستید. دلیلش هرچه که هست، فقط باید متوقفش کنید.

اینجاست که باید تصمیم بگیرید. شما فقط یک‌بار به دنیا می‌آیید و حق زندگی دارید. می‌توانید سال‌های آتی را به این فکر کنید که چه می‌شود، چرا من، کِی این وضعیت تغییر می‌کند، یا می‌توانید همۀاین‌ها را متوقف کرده همۀ مشکلات رو رها کنید و تنها زمان‌هایی که راه حلی دارید و یا کاری از دستتان بر می‌آید کاری انجام دهید.

در لحظاتی که واقعاً رنج می‌برید، فقط با پذیرش شرایط، فوراً احساس آرامش می‌کنید. این دریچه‌ای برای بازگشت به جریان زندگی‌تان است. هرچقدر هم کوتاه، حتی برای یک هزارم ثانیه هم باشد، به شما یادآوری می‌کند که بدون توجه به وضعیت فعلی، هنوز هم می‌توان به آرامش رسید.

من می‌توانستم چند سال آینده را به این فکر کنم که چرا همۀ این‌ها برای من اتفاق افتاده و چرا هیچ‌چیز فرقی نکرده؟ در عوض، ترجیح دادم از جنگیدن با خودم دست بردارم. تصمیم گرفتم از مبارزه با چیزی که هرگز در برابرش پیروز نمی‌شوم دست بکشم.

زندگی کارش ایجاد مشکلات و اتفاقات غیرمنتظره است. لحظات دردناک و رنج‌آور برای همه وجود خواهند داشت، اما اوقات شادی و خوشحالی نیز هستند.

کمی وقت بگذارید و در مورد معنای «اجازه دهید همه چیز همان‌طور که هست جریان پیدا کند» فکر کنید.

سعی کنید به عمق معنای جمله پی ببرید. کافی است شما آرام باشید و بگذارید جریان زندگی شما رو به هر طرف که می‌خواهد ببرد، چون اگر به زندگی فرصت بدهید به شما نشان می‌دهد که درنهایت همه چیز درست خواهد شد.

شاید صحبت کردن با یه آدم امن حال دلتون رو تو این روزهای سخت بهتر کنه: «آدم امن زندگی هم باشیم»
زندگیآرامشآرامش درونتكنیكهای كسب آرامشآرامش روحی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید