اکهارت تولی نویسنده و معلم معنوی آلمانی: «بهجای اینکه افکار و احساسات خود باشید، آگاهی پشت آنها باشید.»
وقتی برای اولینبار تمرین ذن یا حضور را انجام دادم، باور داشتم که میتوانم ذهنم را خالی از هر فکری کنم. میتوانم بدون فکر تختخوابم را مرتب میکنم، دستهایم را میشورم و همینطوری بدون هیچ فکری برای خودم پرسه بزنم.
اما ذهن خالی، چیزی که من فکر میکردم نبود.
برای آشنایی با مدیتیشن ذن و دیگر انواع مدیتیشن کلیک کن؛ مدیتیشن چیست؟ فواید مدیتیشن، انواع مدیتیشن و نحوه انجام آن
واقعیت این است که ذهن من تمام مدت درگیر افکارم بود. هر کاری انجام میدادم، هزاران فکر از سرم بیرون میآمدند و مانع از یکلحظه آرامشم میشدند. سر خودم فریاد میزدم: «باشه، بس کن. از افکارت بیا بیرون! از فکرکردن دست بردار!»
با ترس و وحشت، به تمام مفاهیمی که یاد گرفته بودم فکر کردم. «حالا از کدام تکنیک استفاده کنم؟ یک استاد چهکار میکند؟ باید کاری کنم که بتواند ذهنم رو ساکت کند»
هر چه بیشتر به خودم فشار میآوردم، سروصدای ذهنم بیشتر میشد. خیلی تلاش کردم، اما نتوانستم. درواقع، فقط اوضاع بدتر شد. افکار و گفتگوی درونی من حتی وحشیتر و غیرقابلکنترلتر میشد. از دست خودم ناامید و عصبانی بودم.
در چند سال اول تمرین ذن و مدیتیشن، هرگز در آرامش نبودم. حتی به چیزی که میخواستم نزدیک هم نشده بودم. بااینحال تسلیم نشدم.
هرچه بیشتر در مورد معنویت و عالم روحانیت مطلب یاد گرفتم، به جواب نزدیکتر شدم. من بیشازحد درگیر کُشتن افکارم بودم و نسبت به آنها وسواس پیدا کردم، اگرچه آنها همان چیزهایی بودند که سعی میکردم ازشون خلاص بشم. بهمحض اینکه این مطلب را فهمیدم، ذهنم را رها کردم و حالا احساس آزادی میکنم.
فکرکردن مختص انسان است؛ این یعنی اینکه شما مغز سالم و کارآمدی دارید. ما اصلاً نیازی به خلاصی از افکار نداریم. چرا؟
درست همانطور که چشمهای ما میبینند، گوشهای ما میشنوند، بینی ما بو را احساس میکند، زبان ما طعم خوراکیهای مختلف را میچشد و بدن ما هر چیزی را احساس میکند، ذهن ما هم فکر میکند.
اگر میخواهید از هرکدام از این عملکردهای خاص خلاص شوید، باید اندام مربوطه را از بین ببرید که غیرممکنه. پیام اصلی ساده است: هیچکس ذهنی بدون فکر ندارد، مگر اینکه مرده باشد.
وقتی سعی کردم ذهنم را متوقف کنم، در واقع داشتم کاری نشدنی انجام میدادم. همانطور که نمیتوانم کاری کنم که چشمانم نبینند و گوشهایم نشنوند، همینطور هیچ راهی وجود ندارد که فکرکردن ذهنم را متوقف کنم.
یک ذهن آرام، جایی نیست که در آن هیچ فکری وجود نداشته باشد، بلکه جایی هست که تصمیم گرفته تمام افکار و احساسات رو با آغوش باز پذیرا باشد. طنز ماجرا اینجاست که وقتی همه افکارتان را بدون قضاوت میپذیرید، مهم نیست چقدر آزاردهنده باشند، ذهن شما در نهایت آرام میشود.
پس در مقابل افکارتان مقاومت نکنید و بهخاطر زیاد فکرکردن خودتان را سرزنش نکنید. چون با این کارها فقط استرس و اضطرابی غیرضروری به خودتان وارد میکنید. فکرکردن کارکرد اصلی ذهن شماست و شما چه بخواهید چه نخواهید گفتگوهای ذهنی را میشنوید.
اگر سعی کنید تا با آن مبارزه کنید و در برابر چیزی که اجتنابناپذیر هست مقاومت کنید باید بگویم که با این کار بیشتر آنها را تقویت میکنید.
قضاوتنکردن، کلید آرامش است. با هر فکری که دارید بسازید و آن رو بپذیرید تا به طور طبیعی به آرامش درونی برسید.
اگه دنبال راه های بیشتری برای آرام کردن خودتان هستید؛ چگونه به آرامش روحی برسیم؟
من عاشق پیادهروی هستم. وقتی بهپای کوه میرسم، واقعاً به آینده فکر نمیکنم و فقط روی گامهای فردی تمرکز میکنم که مرا به مقصد میرسانند. با هر قدمی که برمیدارم، هر لحظه که میگذرانم، از دیدن مناظر لذت میبرم و هوای تازه را استشمام میکنم. این یک راه عالی برای حضور است.
دلیل اینکه میتوانم این کار را انجام دهم این هست که از قبل میدانم کجا میخواهم بروم، چطور به آنجا میرسم و هدفم از پیادهروی چیست. بهاینترتیب، ذهنم را از تمام تفکرات تحلیلی، در مورد گذشته و آینده پاک میکنم و راحتتر وارد زمان حال میشوم.
هنگام تحلیل هر موضوعی، همیشه به گذشته و آینده فکر میکنید. این شما را از زیبایی لحظۀ حال دور میکند.
البته چالشها و اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میدهند. اما اگر با هدفی مشخص با آنها روبرو شوید، تفکر ذهنیتان بهجای اینکه به آینده فکر کند، نگران باشد و بهتان استرس ناخواسته وارد کند، در زمان حال باقی میماند.
تفکر تحلیلی را از رفتار و عملکرد جدا کنید. از قبل برنامهریزی داشته باشید تا قبل از شروع هر تصمیمی، دقیقاً بدانید چه کاری باید انجام دهید با هدفی مشخص و گامهای مشخصی را بردارید.
آیا مدیتیشن میکنید؟
وقتی مدیتیشن میکنید، به تمرکز نیاز دارید. مدیتیشن میتواند شامل تنفس آگاهانۀ یا یک مانترا باشد. این کار ذهن شما را از سرگردانی نجات میدهد. در آیین بودایی اعتقاد دارند که ذهن مثل یک میمون شاد هست که مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و همیشه به دنبال راههایی برای فرار از زمان حال هست. از طرفی، تمرکز مثل یک درخت بلوط است که شما را در زمان حال میخکوب میکند.
برای متوقف کردن میمون، یک کش لاستیکی بین درخت و میمون میبندید. اینجوری هروقت که میمون زیادهروی میکند، به تنه درخت برمیگردد. شما چطور این کار را در زندگی روزمرهتان انجام میدهید؟
برخلاف مدیتیشن، خیلی از کارهای روزانۀ ما مثل دوشگرفتن، غذا خوردن و راهرفتن احتیاجی به تمرکز ندارند. مغز برای صرفهجویی در مصرف انرژی این وظایف را به طور خودکار انجام میدهد. این چیز بدی نیست، اما نکته اینجاست که با بیکار شدن ذهن، شروع به غر زدنهای بیمعنی کرده و کمکم ما را سردرگم گذشته و آینده میکند.
خوشبختانه، میتوانید از این ترفندها برای بالارفتن تمرکز و حضور در زمان حال استفاده کنید:
از روش صحبتکردن با خود، برای هدایت تمرکزتان به لحظۀ حال استفاده کنید. برای مثال، هنگام شستن دستها، در ذهنتان تکرار کنید: «در حال شستن دستهایم هستم و دارم دستهایم رو میشورم.»
توجهتان را به بدن معطوف کنید و از ذهنتان بیرون بیایید. برای مثال، موقع دوشگرفتن، دقت کنید که چگونه آب از سطح پوست شما میچکد، عطر صابون را استشمام کنید، از گرما لذت برده و به صدای آب گوش دهید.
کارها را چالشبرانگیزتر کنید. یک تکنیک کلاسیک که همه استادان ذن از آن استفاده میکنند این است که همه چیز را با حرکت آهسته انجام میدهند. این کار آسان به نظر میاید، اما اینطور نیست. برای انجام کارها به شیوهای جدید و دلخواه اوقات سختی را خواهید گذراند که شما را مجبور میکند بهجای عملکرد خودکار، از عملکرد آگاهانه ذهنتان استفاده کنید.
بیایید به مثال درخت بلوط و میمون برگردیم.
در اوایل تمرینات، احتمالاً تمرکزتان ضعیف باشد و درخت بلوطتان، بیشتر شبیه جوانه بلوط جلوه میکند که یک میمون خیلی راحت میتواند آن را ریشهکن کند.
اما تسلیم نشو، اگر درختت از بین رفت یک درخت دیگر بکار و هر زمان که ذهنت از آن دور شد، آگاهی را به کانون توجهت برگردان.
میدانم که ممکنه باز هم آن درخت از ریشه کنده شود، اما هر درختی که میکارید ریشههایی عمیقتر و تنهٔ تنومندتری نسبت به درخت قبلی دارد. به همین ترتیب، هر بار که به لحظه حال بازمیگردید، تمرکز شما قویتر و قویتر میشود.
از این نظر، سروصدای ذهنی درواقع چیز خوبی است. این فرصتی است که شما را آگاه و حضورتان را در زمان حال را تقویت میکند.
اگر واقعاً ذهن آرامی میخواهید، باید همۀ مفاهیم پیچیده را دور بریزید و بهجای آنها یاد بگیرید که خودتان را قضاوت نکنید و احساسات مختلف را بپذیرید و ابرازشان کنید. یاد بگیرید که با هر اتفاقی که میافتد متمرکز بمانید و آرامش داشته باشید.
ممکنه در ابتدا نتوانید این کار را انجام دهید، اما این اتفاق خواهد افتاد و وقتی رخ دهد، تلنگری در مغزتان احساس میکنید. در بیرون، شما همچنان خودتان خواهید بود. اما در درون، شما سرشار از آرامش و آزادی هستید.
نه به این دلیل که ذهنتان را ساکت و تمام افکار منفی را از خود دور کردهاید و حتی بر تکنیکهای زیادی تسلط دارید. بلکه به این دلیل که شما با هر اتفاق و هر فکر منفیای کنار میآیید و مشکلی ندارید. با ذهن پرسروصدا مشکلی ندارید. با مزاحمت و حواسپرتی مشکلی ندارید و بهشان وابسته نیستید. بهعبارتدیگر، یاد میگیرید که همه چیز را رها کنید.
این اولین قدم شماست. یک انتخاب ساده و آنوقت خیلی زود، به آرامشی درونی که همیشه آرزویش را داشتید، میرسید.
این متن ترجمه شده و در واقع نوشته خانم «بلون لی» است.