ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه دریجانی
فاطمه دریجانی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ روز پیش

محمدعلی بهمنی؛ صدای عاشقانه‌ای که خاموش شد...🖤

گاهی وقت‌ها یک شاعر نه تنها با کلماتش، بلکه با حضورش در زندگی ما جای خاصی پیدا می‌کند. محمدعلی بهمنی یکی از همان شاعرانی بود که با هر شعرش، قلب‌ها را لمس می‌کرد و به عشق معنا می‌بخشید. اما حالا، این صدای عاشقانه خاموش شده است و دنیای ادبیات ایران، یکی از زیباترین و احساساتی‌ترین صداهایش را از دست داده است💔

او از عشق، دلتنگی و زندگی حرف می‌زد، اما حالا جای خالی‌اش به یکی از دلتنگی‌های ما تبدیل شده. با رفتن او، انگار بخشی از دنیای احساسات ما نیز همراهش رفته است...

حالا ما مانده‌ایم و خاطره‌ی اشعارش... 🖤

میخواستم از بهترین اشعارشون بذارم اما کار بسیار سختیه و کمتر شاعری برای من این چنینه که اکثر اشعارشون جزو بهترین ها باشه برام🖤

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید!

رشته ای از جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها

تپش تب زده ی نبض مرا می فهمید

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه ی هم سهم ز دریا بردیم

هیچ کس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

من که حتی پی پژواک خودم می گردم

آخرین زمزمه ام را همه ی شهر شنید

🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸

با همه بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظه طوفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه می دانمت

خوبترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانیست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست

تشنه یک صحبت طولانی ام

ها به کجا می کشی ام خوب من

ها نکشانی به پشیمانی ام

🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی ست که در حافظه ی دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست

شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست

🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است











محمدعلی بهمنیعشقادبیات معاصرشعر
یک دانشجوی پزشکی که از قضا اهل شعر و ادبیاته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید