من نه فمینیست ام و نه در زمینه دفاع از حقوق زنان فعالیت خاصی داشتم. راستشو بخوام بگم زیاد چیزایی که مکتب فمینیسم میگه هم قبول ندارم. شعار هایی مثل برابری جنسیتی در همه چیز. یعنی بخوام دلی حرف بزنم حس میکنم فمینیست ها از اونور بوم افتادن. تنها اعتقادی که دارم اینه که جنسیت زن انسان هست ولی گاهی اوقات در جامعه میبینم، میشنوم و تجربه میکنم که مثل یک انسان رفتار نمیشه با زن ها و دختر ها. این انگیزه اصلی و دغدغه مهم من برای نوشتن این مطلب بود.
توی این مطلب از ویرگول میخوام تجربیاتم درباره خشونت علیه زنان در زندگی خودم و اطرافیانم بنویسم. برای نوشتن این مطلب با چندین دختر درباره تجربیات و احساسات اونا توی این زمینه صحبت کردم. چه زن و چه مرد باید بدونیم که چه رفتار هایی به عنوان خانواده، دوست، آشنا و یا حتی یه فرد غریبه توی جامعه میتونه آزار دهنده باشه.
خشونت علیه زنان فقط به معنای خشونت فیزیکی نیست. تعریف این مساله بسیار گستردهتر هست و شامل آزار جنسی، عاطفی، روانی و حتی مالی میشه. خیلی دقیقتر بخوام توضیح بدم رفرنس میدم به یکی از مقالات سایت طرح ملی کاهش خشونت علیه زنان و کودکان استرالیا که گفته:
اصطلاح خشونت علیه زنان به معنای هر عمل خشونت آمیز مبتنی بر جنسیت است که یا منجر به آسیب یا رنج جسمی، جنسی یا روانی به زنان شود یا احتمال داشته باشد که عمل خشونت آمیز منجر به این موارد شود؛ این شامل تهدید به چنین اعمالی، اجبار یا سلب خودسرانه آزادی نیز میشود. این اعمال چه در زندگی عمومی رخ دهد و چه در زندگی خصوصی خشونت آمیز محسوب میشوند.
? دوست دارم این نکته رو اینجا اضافه کنم که بنا به تجربه من از زندگی در جامعه ایران و دیده ها و شنیده هام خشونت علیه مردان هم در جامعه کم نداریم و خیلی خوب میشه اگه یه پسر از دیدگاه و تجربه خودش در این باره بنویسه??
بنا به تعریفی که ارائه شد خشونت علیه زنان فقط خشونت جسمی و جنسی نیست. خشونت روانی علیه زنان چیزی هست که من به شخصه تقریبا ماهی 5 بار در جامعه میبینم.
تجربه هایی که اینجا به اشتراک میگذارم یا تجربه خودم بوده یا دختران و زنانی که باهاشون صحبت کردم. این خشونت ها در دسته خشونت های روانی و جنسی بیشتر محسوب میشه. انگیزه اصلیم که دوست داشتم به این مبحث بپردازم اینه که چیزی هست که انگار در جامعه ما "عادی شده" و کسی واکنشی نشون نمیده بهش.
?قطعا این تجربه ها محدود به چند نفر خاص هست و مطمئنم تجربه های خیلی زیاد دیگهای هم وجود داره. اگه دوست داشتید میتونید این تجربه ها رو زیر این پست به اشتراک بگذارید???
وقتی داشتم با دخترا درباره به اشتراک گذاری تجربه هاشون صحبت میکردم؛ خشونت کلامی در خانواده موردی نبود که "اکثریت" دخترای مصاحبه شونده اون رو تجربه کرده باشن ولی بهرحال خشونت کلامی در خانواده وجود داره و از نوع خشونت های روانی محسوب میشه که در خانواده علیه دختران و زنان هست. تجربه زیر یک نمودی از این نوع خشونت روانی علیه زنان از زبان یکی از دختران هست:
من در کل آدم خیلی برونگرایی هستم. اونقدر که دوست دارم با دوستام و هم کلاسی هام خوش بگذرونم و خب گاهی اوقات شده که وقتی بیرون میریم ساعت 9 شب میرسیم خونه. پدر من آدم نگرانی هست. مخصوصا درباره این که شب زود بیام خونه. قبلا هم چند باری بهم گفته بود که:
"شب زود بیا خونه"
"غروب نشده خونه باش"
یکی ازین شبایی که تقریبا ساعت 9 رسیدم خونه با نگرانی تمام نشست و باهام صحبت کرد که:
"دختر عزیزم؛ من خیر خواه تو ام"
و صحبتمون خیلی طولانی شد و البته پدرم خیلی بیشتر حرف میزد و من گوش میدادم به حرف هاش. صحبت به جایی رسید که گفت:
"دخترم به خدا اگه شب دیر شد و اتفاقی برات افتاد بیرون؛ خدایی نکرده اگه جنازت پیدا بشه بهتر از اینه که تجاوز شده پیدات کنن"
این حرف به شدت برای من سنگین بود. من چیزی بهش نگفتم. نخواستم عصبانیتم رو بروز بدم چون شاید اگه عصبانی میشدم؛ احترامش شکسته میشد. ولی میدونی معنی این حرفش چی بود برای من؟ من اینطوری معنی کردم:
"دخترم پرده بکارت تو مهمتر از خودته"
"دخترم تو چیزی جز پرده بکارتت نیستی"
"دخترم تو انسان نیستی؛ فقط یه پرده بکارت هستی"
هنوزم که هنوزه وقتی بهش فکر میکنم؛ اعماق وجودم درد میگیره. مخصوصا این که این حرف رو کسی بهت بزنه که خونواده توئه و مثلا باید تکیهگاه و حامی تو باشه. من هیچی اون شب نگفتم ولی واقعا دردناک بود برام. امیدوارم پدر و مادرا فکر کنن که چی به بچشون دارن میگن.
شاید پدر و مادر و کلا خانواده ها همچین چیزی رو خشونت به حساب نیارن ولی این خاطره مصداق بارز "خشونت روانی" محسوب میشه. افراد خانواده کسانی هستند که معمولا در شرایط سخت باید آدم رو درک و همراهی کنن؛ ولی باز شاهد برخورد های اینچنینی برخی از خانواده های ایرانی با دختراشون هستیم.
تجربه بعدی که توی این زمینه میخوام به اشتراک بگذارم درباره تجربه به بلوغ رسیدن دخترا هست. اتفاقات تامل برانگیزی که برای یکی از دخترای مصاحبه شوندم افتاده:
یادمه که دوران بلوغ، وقتی تازه سینه هام داشت رشد میکرد؛ مامانم طبق آموزش غلطی که دیده بود منو شرمنده میکرد ازین تغییر بدنم. دائم میگفت:
"لباستو اینطوری نکن، اونجوری نپوش"
من دائم قوز میکردم و حتی برای این که مشخص نباشه یه تاپ تنگ میپوشیدم و از کنارای تاپ با سنجاق قفلی تنگ ترش میکردم که سینم رو تخت کنه و خجالت نکشم.
مامانم مدام جوری باهام رفتار میکرد که خجالت بکشم ازین که سینه هام داره رشد میکنه. روزای سختی بود. آرزو داشتم با چاقو ببرمشون؛ حتی یک بار تو باشگاه وسط مبارزه یکی از سنجاقام باز شد و فرو رفت تو سینم...
الان که فکر میکنم چقد غم انگیزه که یه دختر از رشد و بلوغش انقدر خجالت زده باشه و این در حالیه که وقتی یه پسر سیبیلاش درمیاد میگن ماشالا ماشالا مرد شدی...
مساله برخورد با بلوغ دخترا مساله ای هست که خانواده های ایرانی معمولا برخورد خوبی ندارن با این قضیه. احتمالا این نوع رفتار ها هم "عادی" به حساب بیاد توی خانواده ها ولی لازمه که بدونیم این یک نوع خشونت علیه زنان هست. اینجور برخورد ها از طرف خانواده هم تاثیر روانی منفی میذاره روی ذهن دختر، هم احتمال آسیب جسمی رو توی دخترا بالا میبره. خیلی از تجربه های بد دیگه درباره بلوغ دخترا و اولین پریودشون وجود داره که وقتی میشنیدم واقعا ناراحت میشدم که چرا خانواده ها و مخصوصا مادرا اینطوری برخورد میکنن با این قضیه.
چیزی که تقریبا برای همه جامعه "عادی" شده تیکه انداختن مردان هست. درواقع تیکه انداختن یک آزار روانی محسوب میشه و سطوح مختلف داره. ممکنه این مزاحمت فقط توی یه لحظه اتفاق بیوفته و ممکنه این تیکه انداختن طولانی تر بشه و در حد چند ساعت ادامهدار باشه. من کاری به استثناء ها ندارم که دیدم و شنیدم برخی از دخترا از قصد کاری میکنن که تیکه بشنون؛ ولی ولی ولی... بیایم قبول کنیم اکثر دخترا اینطوری نیستن و رفتار یه عده محدود رو به کل جامعه تعمیم ندیم.
با هر دختری که برای نوشتن این مطلب مصاحبه کردم حداقل چندین خاطره بد از خشونت کلامی در جامعه داشت. توی این قسمت میخوام تجربه خودم رو در این زمینه به اشتراک بگذارم:
من تجربه های خیلی مختلفی از خشونت کلامی در جامعه داشتم. نکته جالبش اینه که به نوع پوشش واقعا ربطی نداره. من زمانی چادر سر میکردم و الان به خاطر تغییر عقایدم در زندگی چادر نمیذارم و از نظر خودم لباسایی نمیپوشم که جلب توجه کنه. من تقریبا از سوم دبیرستان تا سال دوم یا سوم دانشگاه یعنی تقریبا 5 سال چادری بودم. توی این 5 سال هم برام اتفاق افتاده که بهم یه تیکه ساده بندازن و برن و هم اتفاق افتاده که دنبالم راه بیوفتن و هی پشت سر هم چرت و پرت بگن. من همیشه بی توجه بودم ولی تو دلم همش استرس میکشیدم و با خودم میگفتم:
"یعنی کی تموم میشه؟"
"میخواد دست از سر من برداره؟"
"مسیرتو عوض کن از فلان جا برو که خلوت نشه و یهو گیرت بندازه"
"اگه لنگ ظهری گیرت انداخت چجوری میخوای از خودت دفاع کنی؟"
شاید خیلی ها فکر کنن این خشونت خاصی نیست ولی نمیدونن چه استرسی داره وقتی یکی یه مسیر طولانی با تیکه های مختلف دنبالت راه میوفته...
وقتی هم که چادر از سر برداشتم این رو باز هم تجربه کردم. از همه بدتر شبی بود که تا ساعت 8 مونده بودم شرکت و بعدش راه افتادم به سمت خونه. (توی پرانتز بگم منم مثل هر جوان ایرانی، توی این شرایط سخت اقتصادی، فشار مالی رو تجربه میکنم؛ برای استقلالم کار میکنم و سخت هم کار میکنم. بعضی شبا دیرتر میرم خونه که بتونم تموم کنم کارا رو و اون شبی که مزاحمت برای من ایجاد شد هم همینطور بود.) اون شب یه مرد از محدود پارک وی تا تقریبا نزدیک محله ما که سیدخندان هست توی ون و اتوبوس تعقیبم کرد. اولش تیکه مینداخت و توجهی بهش نمیکردم ولی وقتی سوار ون ونک سیدخندان شدم دیدم تا اینجا دنبالم اومده و وقتی پیاده شدم بعد من پیاده شد و هی چشمش به من بود. تمام وجودم پر از استرس بود. با خودم میگفتم:
"خفتم نکنه"
"چرا از پارک وی تا اینجا دنبالم کرده؟"
"چجوری بپیچونمش؟!"
چون محله خودمون رو خوب میشناختم سر یه دوراهی تونستم از دستش فرار کنم و بپیچونمش و بعدش تا تونستم تند دویدم.
ولی من واقعا استرس کشیدم اون راه رو...
این اتفاق ها بار ها و بار ها پیش میاد در جامعه، برای ما و اطرافیانمون. سوال اینجاست که واکنش ما به عنوان عضوی از جامعه چیه؟ چه مرد و چه زن... شما اگه ببینید آقایی داره تیکه میندازه به یه خانم چیه واکنشتون؟! تا اینجا که من دیدم و تجربه کردم واکنش اکثریت جامعه "بی تفاوتی" هست. چون براشون "عادی" شده... .
سلب حق انتخاب پوشش دختران چیزی هست که توی خیلی از خانواده های ایرانی دیدم. حتی خودم هم کمی تجربه کردم. معمولا دو دسته آدم دیدم توی این مورد:
گاهی در خانوادهای به دنیا میای که به دلیل تعصبات شدید و عقاید مذهبیشون، معتقدن چیزی که برای خودشون خوب بوده و راضی نگهشون داشته تو زندگی، پس برای تو هم همونطور عمل میکنه. اما تو یه فرد با اندیشه ها و افکار مخصوص به خودت هستی و هممون میدونیم هیچ دو تفکری شبیه به هم نیست.
این که میگم تعصب برای اینه که، در دین اسلام چادر یک امری هست که ترجیح داده شده، ولی نبودنش هم مشکلی ایجاد نمیکنه. در ایران بسیاری از خانواده ها بدون داشتن آگاهی از این قضیه، دختران خودشون رو "مجبور" به این نوع پوشش میکنند و توضیحش سخته که چرا میگیم اجبار. بعضی وقتا مواجه میشم با کسایی که میگن کاری نداره که فوقش یک بار سر نمیکنی تا عادت کنند. "ولی قضیه به این سادگی نیست" اگر آدم بخواد هنوز خانوادهاش رو برای خودش نگه داره چی؟! بله، دقیقا یک قید و شرط برای این که دوستت داشته باشن و بهت احترام بذارن اینه که "مجبور" باشی چادر سرت کنی.
در خیلی از خانواده های مذهبی این دید وجود داره که دختران چادری در امر نجابت برتر هستند؛ اما چنین چیزی صحیح نیست. حداقل در جامعهی امروز صحت نداره! البته ناگفته نماند قصدم توهین به قشر زنان چادری نیست و هممون میدونیم توی همه قشر ها هم خوب وجود داره هم بد. من فقط برخی از تجربیاتم رو به اشتراک گذاشتم.
جالب اینه که پوشش، از اولین و مهمترین چیز هایی هست که یه انسان باید بتونه خودش براش تصمیم بگیره اما "به جرم دختر بودن" براش حکم تحمل این بار روانی و شبیه خودش نبودن رو میبُرن؛ و تا آخر عمر فکر میکنن این به صلاح اون دختره در حالی که نمیدونن اون از درون غمگین میشه "چون حق انتخاب نداشته..."
نکتهای که لازم میدونم اضافه کنم؛ این سلب حق انتخاب پوشش، در جامعه و قانون هم وجود داره. برای مثال ما چیزی به اسم "گشت ارشاد" داریم که بعضا شاهد این بودیم که زننده ترین رفتار ها رو دارن نسبت به زنانی که پوشش کاملی ندارن. در این باره تجربه های زیادی وجود داره که پیشنهاد میدم اگه علاقه دارید به اشتراکش بگذارید؛ کامنت کنید برام. خودم هم به طور مستقیم این تجربه رو نداشتم ولی برای دوستانم این اتفاق افتاده و تنها چیزی که میتونم بگم اینه که این خشونت هم آسیب روانی رو به دنبال داره هم در مواردی جسمی.
اما تجربه بعدی که توی زمینه "خشونت سلب حق انتخاب در خانواده" میخوام به اشتراک بگذارم؛ حرفای یکی از دخترایی هست که واقعا حرف دل منم بود:
چیزی که بیشتر از همه این خشونت ها منو اذیت میکنه؛ مشکلی هست که من با خونوادم دارم. یعنی یه جورایی یک خشونت روانی خانگی در جریان هست و من توی این پله اول گیر کردم و با این تفکر اشتباه هر روز دست و پنجه نرم میکنم که:
"به من به عنوان یک نوع اموالی نگاه میشه که انگار به پدرم تعلق دارم و جزئی از اموال پدر خانوادهام."
به یه زبون دیگه:
"به من به عنوان یک دختر 23 ساله مستقل که از خودش عقیده و نظر داره و فکر میکنه دیده نمیشه"
و این شخص(پدر خانواده) به خودش اجازه میده که به عنوان یک "صاحب" برای زندگی من، ارتباطات من، روش زندگی من، تصمیم های من، دوست های من و خیلی چیز های دیگه تصمیم بگیره. چیزایی که مشخصه یک شخص 23 ساله باید بتونه خودش تصمیم بگیره.
از یه طرف دیگه میگن:
"قانون پشتته"
ولی درواقع قانون هیچ وقت پشت یک زن و مخصوصا یک دختری که ازدواج نکرده نیست.
گفتم این حرف دل منه چون این عقیده رو در خیلی از خونواده های مذهبی و سنتی دیدم و دردناکتر از این چیزی هست که خیلی از افراد جامعه، چه زن و چه مرد این نوع رفتار رو قبول دارن و از نظرشون خشونت نیست. این یک نوع خشونت سلب آزادی محسوب میشه. چون اون دختر که نه جامعه و قانون حمایتش میکنه و نه مهمتر از اون از خانواده حمایتی دریافت نمیکنه؛ درنهایت افسرده و ناراحت میشه که چرا به عنوان یک انسان دیده نشده و بهش قدرت تصمیمگیری داده نشده.
سلب حق انتخاب و آزادی صرفا از طرف خانواده برای دختران اعمال نمیشه. بر اساس دیده ها و شنیده های من دخترانی بودهاند که بعد از ازدواج آزادی هاشون سلب شد. متاسفانه فرصت برای نوشتن این مطلب کم بود و من نتونستم با افراد ازدواج کرده گفتوگویی داشته باشم اما اگر علاقهمندید در این زمینه تجربه هاتون رو به اشتراک بگذارید؛ میتونید زیر این پست کامنت کنید??
خیلی دوست دارم در این زمینه تحقیقاتی صورت بگیره که میزان ارتباط افسردگی و سلب حق انتخاب در دختران رو براورد کنه. اگه تحقیقاتی در این زمینه صورت گرفته خوشحال میشم باهام به اشتراک بگذارید.
خشونت جنسی یا به عبارتی دیگه تجاوز صرفا این نیست که با یک فرد به زور یک رابطه جنسی برقرار بشه. این که یه فرد همینطوری و بی هیچ اجازهای اندام فرد دیگه ای رو لمس کنه یک تجاوز و خشونت جنسی محسوب میشه. متاسفانه بنا به تجربه و دیده ها و شنیده های من برای یه دختر 23 ساله به طور میانگین 3 بار این اتفاق در زندگیش رخ داده و تجربه کرده. ربطی هم به پوشش نداره. این یک رفتار به شدت غیر متعارف و زننده هست.
تجربهای که توی این قسمت میخوام باهاتون به اشتراک بگذارم؛ مجموعه یه سری اتفاقاتی هست که برای یکی از دخترایی که باهاشون صحبت کردم رخ داده:
اولین باری که همچین تجربهای داشتم 12 یا 13 سالم بود. ساعت 8 شب بود که با مامانم از جایی برمیگشتیم خونه؛ یه اکیپ مرد پشت سر ما بودن که از کنارمون میخواستن رد بشن که یکی از مردا در حال رد شدن از کنارم دستش رو به پشت(باسن) من زد. اون موقع من سنم خیلی پایین بود و اطلاعات زیادی از وضعیت جامعه نداشتم؛ نمیدونی که من چه حسی داشتم؛ اون لحظه بدنم به شدت به لرزه افتاد؛ از همه مردای جامعه متنفر شدم. به خودم حس بدی داشتم. به خودم تنفر ورزیدم. جالبیش اینه که وقتی رسیدیم خونه، تازه تونستم حرف برنم و به مامانم گفتم چه اتفاقی افتاد و واکنشش این بود:
اول عصبانی و ناراحت شد و بعد انگار که این اتفاق "عادیه" برخورد کرد.
یعنی حتی این اتفاق هم نبوده که مثلا بگیم من یه کاری کردم اینم عواقبش... من هیچ کاری هم نکرده بودم. بله این دست اتفاق ها میوفته ولی چیزی که برام سواله اینه که "چرا اینجور چیزا عادیه؟" چرا من به عنوان یک زن نمیتونم با آرامش توی یه خیابون راه برم؟ حتی بعضی از مردا یه طوری رفتار میکنن که انگار تو حق اونایی... این دسته از مردا نه فضای شخصی ای برات قائلاند نه حریم خصوصی.... هیچی... فقط هرجور عشقشون میکشه رفتار میکنن و اصلا هم مهم نیست براشون که تو الان میترسی، استرس گرفتی، الان بدنت شروع میکنه به لرزیدن یا احساس امنیت نداری... فقط براشون مهمه اون لحظه خوشی و تخلیه خودشون رو داشته باشن. من واقعا درک نمیکنم که چرا یه مرد چهل ساله میوفته دنبال یه دختر نوجوون...
بعد این قضیه که در نوجوونی من اتفاق افتاد؛ خیلی سعی کردم حواسم باشه. این که تو خیابون راه میرم نزدیک کسی نشم یا کلا جا های شلوغ نرم ولی من هنوز میبینم که این اتفاق میوفته. مثلا یه بار با مامانم نمایشگاه رفتیم و مامانم داشت با یه فروشنده صحبت میکرد. من شاهد این صحنه بودم که یه مرد از دور اومد به بهونه شلوغی، خودش رو چسبوند به مامانم و من دیدم که اون تیکه اصلا شلوغ نبود و صرفا یک رفتار زننده رخ داده بود. یعنی حتی از حواس پرتی آدم توی جاهای شلوغ هم استفاده میکنن. تو مترو، اتوبوس، تاکسی ... هر روز این اتفاقا میوفته.
به نظر من تجربیات بیان شده توی این قسمت نوعی ریشه روانی-اجتماعی در جامعه داره. قطعا این نوع رفتار ها
از اکثریت جامعه سر نمیزنه ولی افرادی که این رفتار های زننده جنسی رو در جامعه انجام میدن، به شدت به چشم میان. منی که هیچ تخصصی نه در روان شناسی و نه در جامعه شناسی ندارم؛ نمیتونم نظر خاصی بدم که چرا در جامعه ما همچین اتفاق هایی مکررا رخ میده و "عادی شده." تنها چیزی که در این باره میتونم بگم اینه که:
"سکوت نکنید."
چه شخصی هستید که مورد این نوع خشونت قرار گرفتید یا شخصی هستید که این نوع خشونت رو دارید میبینید؛ سکوت نکنید...
توی این نوع خشونت لازم نیست طرف حتما به دختره تیکه بندازه یا دنبالش راه ببوفته و تعقیبش کنه. خشونت رفتاری در جامعه کم نیست و راستش من واقعا دلیلش رو نمیدونم. شاید عقده هایی باشه که افراد میخوان به دلایل مختلف رو سر بقیه خالی کنن... چند تجربه کوتاه در این زمینه رو توی این قسمت به اشتراک میگذارم که اولیش تجربه خودمه:
یه صبح خیلی عالی با انرژی تمام داشتم میرفتم سمت محل کارم. تقریبا ساعت 7 و نیم صبح بود که داشتم توی پیادهرو راه میرفتم و یه ماشین با تقریبا 3 نفر سرنشین مرد از کنارم رد شد و یکیشون از پنجره اومد بیرون و انگشت میانه(به معنی Fuck you) رو به من نشون داد. من اون لحظه واقعا اهمیتی ندادم بهشون ولی برای یه دقیقه کل انرژی مثبتم تخلیه شد و با خودم گفتم مگه من چی کار کردم که لایق همچین رفتار غیر معقولی هستم...
تازه به نظر من تجربه بالا یه لول خیلی سطح پایینی از خشونت رفتاری بود. توی صحبت هام با دخترا فهمیدم این اتفاق که مردی توی یه جای خلوت که فقط اونا توی اون کوچه هستن؛ آلتش رو در بیاره و نشون بده برای اکثرشون اتفاق افتاده. اگر شخصی هستین که این اتفاق براتون افتاده؛ خوبه که کامنت بذارید راه مقابله با این نوع رفتار های زننده چیه؟
تجربه بعدی در این زمینه مربوط میشه به اتفاقی که برای یکی از دخترای مصاحبه شوندم افتاده:
یه بار داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه؛ مترو میدون آزادی روی پله برقی بودم که به نفر زد روی شونم و گفت:
"خانم وقتی بالاتر بودید یه آقا تف کرد روی مقنعه شما"
وقتی نگاه کردم، متوجه شدم کل مقنعم پر از آب دهن هست و این خیلی چندشآور بود برای من. من واقعا نمیدونم چرا یه نفر باید همچین کاری بکنه. اون حس چندشآور موند به من و روزم خراب شد کلا. با این که کل لباسام رو آب کشیدم؛ بازم میخواستم همشون رو بریزم دور. اون روز من یه شومیز و یه سارافون پوشیده بودم و مجبور شدم سارافونم رو دربیارم...
این یه چیز خیلی خیلی کوچیک هست که اتفاق افتاده؛ خیلی ها تجربه های خیلی بدتری دارن...
توی تجربه بالا احتمالا کسی که این کار رو کرده یه عقده یا یه بیماری روانی داشته یا احتمالا آدم بی شعوری بوده. چیزی که بهش فکر میکنم توی این داستان اینه که اگه همون فردی که این اتفاق رو دید و به این دختر گفت؛ همون لحظه واکنشی نشون میداد که همه متوجه این بی شعوری میشدن، احتمال اتفاق افتادن دوباره این قضیه برای یه دختر دیگه کمتر میشد.
فضای مجازی و به خصوص شبکه های اجتماعی پتانسیل این رو دارند که افراد بتونن به هم آسیب های روانی وارد کنن. مخصوصا این که هویت افراد ناشناخته هست. بعضی اوقات زیر بعضی از پستا رو که میخونم با خودم فکر میکنم انگار ملت آمادهاند بیان عقده هاشون رو روی یکی خالی کنن و برن. وقتی داشتم با یکی از دخترا حرف میزدم تجربش رو درباره خشونت کلامی در فضای مجازی اینطوری گفت:
چیزی که من دیدم تو شبکه های اجتماعی این بود که وقتی یه دختر یه عکس با یه تیشرت ساده و معمولی گذاشته ملت میان زیر پستش بدترین الفاظ رو به کار میبرن. یا این که عدهای میگن:
"هرکی از چهارچوب لباس پوشیدن ما خارج بشه دختر خرابی هست"
یا لفظ "بد حجاب" رو به کار میبرن برای دختری که یکم روسریش میره عقب. به این دختر میگن "بد حجاب" یا "کم حجاب"...
شاید این الفاظ چیزای کوچیکی به نظر بیاد و زیاد به دید خیلیا نیاد و اهمیتی هم ندن ولی برای من به شخصه بار روانی داره و حس بدی نسبت به خودم میگیرم. چرا سعی میکنن بار روانی منفی درباره چیزی که ما باید حق انتخاب داشته باشیم برای خودمون رو ایجاد کنن؟
این مواردی که دربارش صحبت کردم و تجربه هایی که به اشتراک گذاشتم؛ فقط برخی از تجربه های دختران و زنان بودند. قطعا موارد بیشتری هم وجود داره. یکی از اهداف من از به اشتراک گذاری این محتوا آگاهی بخشی بود و به نظرم "چه زن" و "چه مرد" نباید ازین موارد ساده بگذریم. زنان و دختران نیمی از جامعه رو تشکیل دادن و سلامت روان اون ها واقعا مهمه. نمیدونم از کجا باید شروع کنیم که این رفتار ها نادیده گرفته نشه و "عادی نباشه" ولی: