ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلیبا کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

رنج را در آغوش بگیر و سپس بگذر...

مادر بزرگ که فوت کرد، روز خاکسپاری پدرم داخل قبر رفت تا تلقین مادرش را خودش انجام دهد؛ آخرین خداحافظی در جایی تنگ و خاکی. زیر گرمای ظهر تابستان، در هیاهوی عزاداری و صداها و ناله‌ها، از بالای تلی از خاک و قبر تازه کنده شده به پایین چشم دوختم. اشک می‌ریختم و پدرم را می‌دیدم که تن سرد مادرش را آرام آرام تکان می‌داد و تلقین می‌گفت. چهره‌اش را نمی‌دیدم و نمی‌دانم اشک ریخت یا نه، نمی‌دانم آخرین صحبت‌هایش را با مادرش انجام داد یا نه. فقط وقتی از درون قبر بیرون آمد، تمام تنش خاکی بود و صورتش پر از غم و خستگی.

پدرم مردی مسئولیت‌پذیر و منضبط است و وقتی باید برنامه‌ای را پیش ببرد و کارها به بهترین شکل انجام شوند، تمام احساساتش را کنترل می‌کند تا کارش را انجام دهد. روزی که خبر فوت را دادند و روز خاکسپاری، چندان ندیدم که بنشیند و گریه کند. غمگین و دلتنگ بود اما گویی پس از شصت سال عمر، طبیعت و روال زندگی را می‌داند و مرگ را، هرچند سخت، پذیرفته است.

رنج‌آور است اما حالا که به سی سالگی نزدیک می‌شوم، می‌دانم که هر چه بگذرد عزیزانم را قرار است از دست بدهم. گاهی از دست دادن به مرگ محدود نمی‌شود اما در این مورد فقط به مرگ و رفتنی بی‌بازگشت فکر می‌کنم. اینکه می‌دانم اگر خودم زنده بمانم، قرار است مرگ‌های زیادی را بچشم، بارها سیاه بر تن کنم، اشک بریزم و تکه‌ای از قلبم را به باد بسپارم.

6 سال پیش، پستی در اینستاگرامم منتشر کردم درباره نترسیدن، رها کردن و عبور کردن. در بخشی از متنم نوشته بودم: «نامه سی‌ و یک نهج البلاغه جمله‌ای از حضرت علی(ع) داره که میگن: اگر برای آنچه از دستت رفته ناله می‌کنی پس برای هرچه به دستت نرسیده نیز ناله کن. بر آنچه نبوده به آنچه بود استدلال کن، زیرا امور دنیا شبیه یکدیگرند.»

حالا که فکر می‌کنم هنوز هم نظر 6 سالم پیشم را دارم اما هنوز هم اندرخم یک کوچه هستم و نمی‌دانم که چگونه باید فریاد زد هراسی نیست و ادامه داد؟ چگونه باید با رنج بودن کنار آمد؟ کاش بدانم راز این پذیرش، صبر، آرامش، یکی بودن با خدا، طبیعت یا هر چیزی که اسمش را می‌گذارید، چیست و چگونه باید به آن دست پیدا کرد. نمی‌دانم در دل شلوغی‌ها و دیوارهای بتنی تهران می‌توان چنین لحظاتی غریب را تجربه کرد یا نه. هرچند که من به مهر و آغوش خدا ایمان دارم؛ هرچند دورم، هرچند دیرم...

مرگرنجزندگی
۴
۴
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
با کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید