نمیدانم خالق این اثر را میشناسید یا نه، هنرمندی خلاق به نام میرزا حمید که بر خرابهها و دیوارهای قدیمی شهر تهران نقاشی میکشد. یک بار گزارشی از او و کارهایش در وبسایت میدان خواندم، با نام «بیهمه چیز». در بخشی از این گزارش آمده بود:
- برای چه روی کوه و سنگ نقاشی میکشید؟
- این نقاشیها تا کی روی این دیوارها میمانند؟
با خواندن این جملات و تماشای این تصویر یاد جملهای از مارکس افتادم که گفته بود: هر آنچه که سخت و استوار است، دود میشود و بر باد میرود... شاید گمان کنید تیتر یادداشتم چه ارتباطی با این تصویر و جملات فیلسوفمآبانه دارد! راستش را بخواهید حق دارید، چون قرار است به معرفی و مرور کتابی بپردازم که آن را بیشتر در حوزه آثار مدیریتی میشناسند.
بگذارید پیش از آن که از کتاب «وسعت یا عمق: چرا در جهانی تخصصگرا از شاخهای به شاخهای پریدن بهتر است؟» برایتان بگویم و علت انتخاب آن را شرح دهم، از تجربهی چندماه اخیرم صحبت کنم. من آخرین روز شهریورماه 1401، پس از دوسال، از شرکتی که در آن مشغول به کار بودم بیرون آمدم. با تمام نکات مثبتی که آنجا برایم داشت، اما به چند دلیل تصمیم گرفتم چند وقتی کار نکنم و به دنبال شغل جدیدی نگردم.
هرچند که برای گرفتن این تصمیم، متغیرهای زیادی را بالا و پایین کردم و بالاخره خودم را راضی کردم تا خودم، سلامت جسمی و روحی و خانوادهام را بر همه چیز اولویت دهم. البته راضی کردن غول بیشاخ و دم کمالگرایی و برآمدن از پس چالش «عقب نماندن» از بقیه و «مفید نبودن» برای جامعه کار چندان راحتی نبود.
کاری که چند سال پیش نیز چیزی شبیه به آن را انجام داده بودم و آن چیزی نبود جز، شرکت نکردن در آزمون کارشناسی ارشد! یادم میآید بسیاری از اطرافیان و دوستانم به فکر ادامه تحصیل بودند و گمان میکردند باید این مسیر را برای زندگی خود انتخاب کنند. بایدی پررنگ که ریشه در فرهنگی داشت که برگرفته از نگاهی تکبعدی به همه چیز بود. اینکه هر انسانی برای رسیدن به موفقیت، پیشرفت، سعادت و ثروت راهی جز این مسیر تعیینشده ندارد.
باید اعتراف کنم که از تصمیمی که گرفتم راضی هستم و گمان میکنم روزی دوباره به سراغ تحصیلات آکادمیک خواهم رفت که دغدغه، علاقه و انرژی لازم برای آن را داشته باشم. به همین منوال بود که چهارماه پیش از کارم بیرون آمدم و تصمیم گرفتم در این دوران بیشتر بخوابم:)، فیلمهایی را که مدتها در لیست انتظارم بود تماشا کنم، تمرین خانهداری و آشپزی کنم، کتاب بخوانم و در زمینه شغلی خودم یعنی بازاریابی محتوا آموزش جدید ببینم و مهارتهایم را بیشتر کنم و درنهایت، با همسرم که تازه عروسی کردهایم به گشتوگذار بروم، بدون آنکه دغدغهای برای مرخصی ساعتی و روزانه داشته باشم.
آشنایی و مطالعه کتاب وسعت یا عمق نیز حاصل این چندماه استراحت کوتاه است. کتابی از نشر ترجمان که پیشتر نیز نشر نوین آن را با عنوان «گستره، عمق یا وسعت» روانه بازار نشر کرده است.
باید بگویم برای انتخاب تصویر این یادداشت دوست نداشتم از عکسهای بیروح و اینترنتی استفاده کنم. به همین خاطر به سراغ گالریام رفتم و ناگهان عکسی از خودم و دوستانم را در کنار یکی از این نقاشیها دیدم. با سبک و سیاق آثار میرزا حمید آشنا بودم و به همین خاطر در اینترنت به دنبال تصویری گشتم که حس و حال درونی من را در آن منعکس کند. تصویری که ناپایدار بودن و تغییرپذیری همه چیز را به من یادآوری کند.
به هرحال دیدن این اثر هنری و نگاه خالقش به جهان پیرامون، به من این نکته را آموخت که همه چیز درحال تغییر است و شاید ما انسانهای سرگشته مانند پرندههای این نقاشی، روزی بتوانیم رها و آزاد بر آسمان پرواز کنیم و از سکون و ماندن و درجا زدن دل بکنیم و دیگر نترسیم.
فعلا تا همین جا کافیست تا در یادداشت شماره یک به سراغ اصل موضوع برویم و من براساس تجربیات و دیدگاه شخصی خودم بخشهایی از این کتاب مفید و راهگشا را برایتان روایت کنم.
پ.ن: اگر میخواهید با دیگر آثار این هنرمند دوستداشتنی آشنا شوید، این آدرس صفحه اینستاگرام اوست: @mirzahamidd