دخترکِ ۱۲ ساله به دفتر مدیر رفت. خانم اجازه، گفته بودید هروقت خواستم انشا بخونم شما رو صدا کنم. الآن میاید کلاسمون؟ دفتر انشا زنگ تفریح تو دفتر معلمها دست به دست میچرخید و بعدش بهبه و چهچه.
«فاطمه این انشات خیلی خوب بود. بده ببرم مدرسه خودمون سر صف بخونم دانشآموزهامون حدس بزنن این انشا رو آدم چند ساله نوشته». فاطمه ۱۱ ساله است. بابا مدیر مدرسه راهنمایی پسرانه است.
۱۰ ساله است، کلاس چهارم. معلم میگوید تو خیلی زرنگی، بیا این کلید کمد کلاس دست تو هم باشه. قند توی دل دخترک آب میشود.
۱۴ ساله است، سوم راهنمایی. هر چند روز که دلش بخواهد میتواند مدرسه نرود، چون المپیاد ریاضی دارد. دخترک در خانه میماند و رمان میخواند. در المپیاد ریاضی اول میشود. حلوا حلوایش میکنند. در مدرسه خدا را بنده نیست. همه زنگهایی که دوست ندارد میرود کتابخانه تا لیست کتابها را با خط خوبش بنویسد. خانم کتابدار برایش درد ِدل میکند، چون فاطمه خیلی فهمیده است. فاطمه غصه میخورد. روزنامه دیواری درست میکند و در آن به چادر اجباری مدرسههای شاهد اعتراض میکند. روزنامه دیواری در استان اول میشود. فاطمه میفهمد که هیچکس نوشتههای روزنامه دیواریشان را نخوانده است.
دوم راهنمایی است. معلم اجتماعی بچههایی را که نمرهشان کم است جلو کلاس آورده. فاطمه فرخی ایستاده در جلوی کلاس. معلم که میپرسد چرا، چرا ننوشتی؟ بغضش میترکد، همیشه اشکش دم مشکش بوده. «آخه خانم خسته شدم، میخوام مثل بقیه باشم».
دختر بزرگ شده، دبیرستانی است. حالش خوش نیست. دلش شعر میخواهد. حالا معلم هنر، نقاشیاش را کلاس به کلاس میگرداند. فاطمه حالش خوش نیست چون معلم ریاضی اول دبیرستان به اون ۱۹/۷۵ داده. خشمگین است. از مامان میخواهد به مدرسه بیاید و با معلم حرف بزند. ریاضی ۱۹/۷۵ برای فاطمه خیلی سنگین است. فاطمه برای یک ۱۹ در کارنامه سوم راهنمایی چند ساعت گریه کرده است. معلم اما نمیفهمد، میگوید بیدقتی کرده. مهم نیست نمره بعد او در کلاس ۱۸/۵ است، نمره برگه ۱۹/۷۵، والسلام.
فاطمه دیگر به حرفهای معلم سر کلاس گوش نمیدهد، درس هم نمیخواند. هر چند روز یک بار با مدیر دبیرستان دعوایش میشود. از او متنفر است. از همه متنفر است که او را نمیبینند.
بزرگ شده، دانشجو است. ریاضی ۱ میافتد. هنوز هم درس نمیخواند. هنوز هم شعر میخواند، قصه میبافد، خط مینویسد، ولی دیگر انشا نمینویسد.
مادر شده، عاشق دوران کودکی است. از «رویکردهای آموزشی» میخواند. «تشویق هم به اندازه تنبیه مخرب است». چیزی درون سینهاش میسوزد، دردِ خانم قطبی معلم ریاضی اول دبیرستان. اسم رویکردی که با آن بزرگ شده است، بزرگ شدهایم، «رفتارگرایی» است. بر اساس تشویق بنا شده است، بر شرطی شدن، درست مثل سگ آقای «پاولوف».