F.NR
F.NR
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

همه چیز به امشب بستگی دارد ...

زمستان بر دیوار ها زوزه میکشید و در های زمان را میدَرید ...

من را در انجا ببین ؛ پناهگاهی که همیشه میرفتیم ، دیگه وجود ندارد ...

برای همین این شب های پوچ را به تنهایی میگذرانم !

به دور از ایینه ای که حتی خودم ا در ان ببینم .

بیا ،

امشب از پنجره اتاق به اسمان خیره شویم .

مانند اقیانوسی بی انتها به نظر میرسید ...

اما همان اقیانوس هم سرابی بیش نبود !

با این وجود شانسم را امتحان کردم .

چشمانم را بستم و بهت گفتم ؛ فقط میخواستم که در درونم زندگی را احساس کنم ...

و از اهن به شیشه شکننده میروم .

تاریک ترین بخش وجودم که تو سریع بیرونش اوردی ...

حرف هایی که میزدم درست بودند و الان دارم انها را به تو برمیگردانم !!

دلم برایت تنگ خواهد شد و برات ارزو دارم به من اجازه بدی ، باشم .

فقط بذار ...

نفس نمیکشم ...

میخواهم رها باشم ...

اما میذارم بفهمی ،

که امشب چشمانم را میسوزانم قبل از اینکه به خواب برم ؛

من همیشه بیشتر از چیزی که زندگی بهم اعطا کرده ، میخواستم ! خسته از کارهای روزانه برای حفظ ابرو !

امروز بزرگترین روزیه که میشناسم ! برای همین نمیتوانم منتظر فردا باشم ...

ممکن است حتی خیلی طول نکشد تا اتفاق بی افتد .

امشب قلبم را می‌شکافم قبل از اینکه به خواب بروم ...

امشب ذهن و درد مرا در بر میگیرد !

مثل یک بطری خالی که باران را در بر میگیرد .

و حالا میگوید که التیام پیدا کن !

امشب گذشته و گناهانم را قبول کردم ...

مثل یک بادبان خالی که باد را در بر میگیرد ...

و حالا میگویم که التیام پیدا کردم .

من اخرین کلامم را در گوشت زمزمه کردم :«

قلب و دست من را بگیر ؛

مثل اقیانوسی که ماسه های کثیف را در برمیگیرد .»

زندگی خوبی بود حتی اگر نمانم !

F.NR?️

زندگیخوابf nr
? نویسندگی یک هنر ابدیست ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید