فاطمه سادات
فاطمه سادات
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

فرارم آرزوست

معرفی می‌کنم؛

آدم های بیمار
آدم های راکد
آدم های ناآگاه
آدم هایی که من عمیقا از هم نشینی با اونها می‌ترسم.

آدمهایی که خیلی زیادن. زیادی زیادن.

همه جا.



و من می‌ترسم از رکود و بیماری و ناآگاهی ای که به زندگی من رسوخ کنه.
آروم آروم آروم.

می‌بینم.
اما می‌ترسم از روزی که نبینم.
باید بتونم که خودم رو از این آدمها دور کنم.


تحول و تغییر و طوفانی که پیش میاد، بخاطر اینه که آدمهای بیمار و ناآگاه و راکد رو خواسته یا ناخواسته توی داخلی ترین حلقه های روابطم جا دادم. و سعی ی‌کنم ازشون تاثیری نگیرم.
این اصلا خوب نیست.
چون این تاثیر ناپذیری ها و میل به تغییرها و طوفانهای ناشی از اصطکاک، برای روح خودت هم خوب نیست.

چطور افسرده و منزوی میشین و همه چیز رو درون خودتون میریزین؟ همین حالم ارزوست.

گاها که چه عرض کنم، خیلی وقتها به عنوان یک برون گرا و بخاطر میل شدیدم به ارتباط با آدمها، غبطه میخورم به کسی که دوره از این حلقه ها و آدم ها.

باید همینجا اعلام کنم که با هجده و خورده ای سن، نتونستم دایره روابطم رو اونطور که الان بهش نیاز دارم شکل بدم. این اولین اعتراف یک برونگرای مغرور در سطح اجتماعه.





پ.ن:
این روزها، بعلت خوندن درسهای فراوان و نوشتن مقالات و پرسونای کاری،دیگه حتی یادم رفته چطور قشنگ بنویسم.
این بده....؟!



پ.ن:
این دردناکه که یسری حرفها رو نیاز داری بزنی، اما کسی رو نداری، جایی هم نمیتونی منتشر کنی، وقت هم نداری بری پیش روانشناس...

روزنوشتاحوالاتدوست
همان ساعت البای 7 سال پیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید