معرفی میکنم؛
آدم های بیمار
آدم های راکد
آدم های ناآگاه
آدم هایی که من عمیقا از هم نشینی با اونها میترسم.
آدمهایی که خیلی زیادن. زیادی زیادن.
همه جا.
و من میترسم از رکود و بیماری و ناآگاهی ای که به زندگی من رسوخ کنه.
آروم آروم آروم.
میبینم.
اما میترسم از روزی که نبینم.
باید بتونم که خودم رو از این آدمها دور کنم.
تحول و تغییر و طوفانی که پیش میاد، بخاطر اینه که آدمهای بیمار و ناآگاه و راکد رو خواسته یا ناخواسته توی داخلی ترین حلقه های روابطم جا دادم. و سعی یکنم ازشون تاثیری نگیرم.
این اصلا خوب نیست.
چون این تاثیر ناپذیری ها و میل به تغییرها و طوفانهای ناشی از اصطکاک، برای روح خودت هم خوب نیست.
چطور افسرده و منزوی میشین و همه چیز رو درون خودتون میریزین؟ همین حالم ارزوست.
گاها که چه عرض کنم، خیلی وقتها به عنوان یک برون گرا و بخاطر میل شدیدم به ارتباط با آدمها، غبطه میخورم به کسی که دوره از این حلقه ها و آدم ها.
باید همینجا اعلام کنم که با هجده و خورده ای سن، نتونستم دایره روابطم رو اونطور که الان بهش نیاز دارم شکل بدم. این اولین اعتراف یک برونگرای مغرور در سطح اجتماعه.
پ.ن:
این روزها، بعلت خوندن درسهای فراوان و نوشتن مقالات و پرسونای کاری،دیگه حتی یادم رفته چطور قشنگ بنویسم.
این بده....؟!
پ.ن:
این دردناکه که یسری حرفها رو نیاز داری بزنی، اما کسی رو نداری، جایی هم نمیتونی منتشر کنی، وقت هم نداری بری پیش روانشناس...