فاطمه سادات
فاطمه سادات
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

فراموشی

بعضی وقتها یادم میره کنکوریم.
همون لحظه ای که یه عکس خوب میبینم و تصمیم میگیرم برم ویرایشش کنم.
همون موقعی که برام نوتیف یه امزش رایگان دیگه میاد.
یا میفهمم یه سینمایی جدید دیگه اومده.
یادم میره کنکوریم.

دقیقا مثل وقتی که یادت نیست روزه ای و اشتباهی میری یک عالمه آب میخوری، نوش جانم.

امروز، حرف زدیم. بهش گفتم لوگو باید زنده باشه، باید نشون بده کارمون با کیاست. براش یک عالمه عکس فرستادم، حرف زدیم

قرار شد مقاله جدید بنویسم برای ریبرندینگ، تاریخها رو مشخص کردیم. گفتیم که به فلانی بگیم کی باید محتوا رو دوزبانه تولید کنیم. گفتیم پالت رنگ جدید چه مدلی باشه. برنامه کاراکتر ها رو باهم ریختیم.
ومن برای نیم ساعت هم که شده، یادم رفت کنکوریم.

این نیم ساعت شاید روزییکبار، دوروزی یکبار اتفاق میفته و من از هر 24 ساعت شبانه روزم، نیم ساعتش رو زندگی میکنم.


اینبار باز فتوشاپ رو نصب کردم، لب تاب داغ کرده و مدام برای من میخونه،..
It's hard to breath
but that's alright


از شدت کنکوری بودن، احساس میکنم هورمونهام بهم ریخته، عواطف و حواسم، نوشتنم، حتی شیوه آدامس جویدنم هم فرق کرده.
کتاب کمتر میخونم، زندگی کمتر میکنم.
بیرون کمتر میرم،زندگی کمتر میکنم.
به آرزوهام کمتر فکرمیکنم، زندگی کمتر میکنم.
شاید دارم زندگی رباتها رو میکنم.



در میزنن، اما در بسته ست...



روزنوشت
همان ساعت البای 7 سال پیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید