چشمانش برايت_برايم_ترجمه تنهايي است .از زيبايي و جلال و جذبه و در نهايت برقي كه مي گيرد و مي خشكاند.خشك مي كند،آدمي را زندگيش را آرزوهايش را ،همان جايي كه هستي نگهت مي دارد و مي گذارد كه همه دور شوند از تو و هيچ كس مرام نمي كند و همه مي روند و در نداشته هايت محو مي شوند .
و تنها داشته ي واضحت مي شود ياد او ،و آنقدر شفاف و روشن است كه مي شود تمامت .و تو خيره مي ماني به رو به رو و به ياد مي آوري برق چشمانش را و چيزي نمانده كه دوباره خشكت كند .
ولي تو نمي خواهي تمام تو_كه همان ياد اوست_براي چند دهمين بار بخشكد و اينبار دقيق تر مي شوي در دنيا و به ياد مي آوري دوراني را كه كسي بوده تا از او بگويي و تو تا كسي بوده از او مي گفتي . و آنقدر گفتي و ساختي و خواندي كه تكراري شد ياد او براي ديگران و تو اين تكراري شدن را توهين تلقي كردي و به همه گفتي _به زبان بي زباني_كه بروند ، كه يادش كه چشمش و برق آن بماند الي الابد در تو و حالا تو هستي و تو.
نه! تو هستي و يادش كه تمام توست كه تمام جهان و جهانيان را مي ارزد.
(اين تو،من بود)و اين تويي كه من است به نظرم دليل كافي است كه تناقض نوشته هايم را و ابهامشان را تبرئه كند.
فاطِمه
اف.ميم