ما که بلد بودیم تو چمن ها غلت بزنیم و ابایی از خاکی شدن نداشتیم!
واقعی بودیم و به داشته های هرچند کم خودمون افتخار میکردیم .
تو روزای گرم تابستون برای هم نوشابه باز میکردیم و با یا بی پول بلد بودیم بهم احترام بزاریم .
چه بلایی سرمون اومد که واژآرایی هامون از بوی جوی مولیان به جیگیلی جیگیلی تغییر کرد و شاهناممون شد غیرقابل فهم ترین درس ادبیات دبیرستانمون
که از ابوعلی سینا و خوارزمی و فارابی و ... رسیدیم به جایی که مقالاتمون رو از <انقلاب> بگیریم
مایی که خیلی وقته محتوی رو به بارم بندی فروختیم و حالا متحیر به فردوسی ای چشم دوختیم که سال سی رنج برد تا عجم رو از عرب متمایز کنه و حالا کلماتمون، رفتارمون و وجدانمون سرشار از پستی و بی توجهی های آشناست و آیندگان انگار قراره تاریخمون رو از همون بخش های <<پادشاه نالایق که با تصمیمات اشتباه کشور رو به استعمار اجنبی انداخت (که ما حتما میشیم اجنبی پرست) >> بازنویسی کنن
مایی که از دریای سیاه تا مدیترانه کش اومده بودیم و حالا اونقدر منقبضمون کردن که داریم تو خودمون تجزیه میشیم و هرکدوممون کلی سرب برای پس دادن داریم
"مایی که شیر بودیم و حالا یال و دممون رو ازمون گرفتن
شیرِ بی یال و دم ام که دیگه شیر نیست،
گربهست
پرشین کتِ
کلاسیک کتِ
نیمکتِ
یا هر کَتِ دیگهای که توی کَت ما نمیره"
الان که دارم با کوبیدن انگشتام رو کیبورد این صفحه ی خالی رو برای شما پر میکنم نمیتونم دقیقا توصیف کنم چرا دارم اینو مینویسم یا حتی نمیتونم بفهمم چرا شما اینو میخونید ،
این یجور پیام خوش آمدگویی غیر مستقیمه با این مضمون " به سرزمین هوشمند خوش آمدید "
-که البته الان مستقیم شد-
موفق و موید باشید.