(تق تق) سلام کچل. امروز چطوری؟ میگما کچلی هم خیلی باحاله. دیگه نه پول شامپو میدی نه حتی مجبوری موهاتو شونه کنی. راحته راحت. کاش منم زودتر کچل شم. چیه اخه موهام نصفه نیمه س.
(سکوت)
نمیخوای با من حرف بزنی؟
باز هم سکوت میکنم. اسمش ستاره س. از من چندسال کوچیکتره. خوش زبونه و همدرد با من.حرفاش به سنش نمیخوره. وقتی باهات حرف میزنه انگار یه ادم پخته داره باهات صحبت میکنه. حرفاش دلنشینه و شوخی هاش ناتموم. اما من امروز اصلا حوصله هیشکی رو ندارم. ولی خب نبایدم دل کسی رو بشکونم و برنجونمش. ستاره بعد من اومد بیمارستان. هنوز مث من همه ی موهاش نریخته. بمن میگه کچل! وقتی هم اینو میگه یه خنده ریزی رو صورت پر از شیطنتش میشینه. یه دندونشم افتاده. نا خوداگاه وقتی میخنده از دیدن جای خالی دندونش خندم میگیره.
باتو ام . هی کچل... به چی فکر میکنی؟ اگه مزاحمم خب بگو تا برم.
دو قدم برداشت سمت درو مکث کرد : برم دیگه؟
برگشت و گفت: کورخوندی خانووووووم. اگه فکر کردی میذارم یه دوست دلبر مث من رو از دست بدی اشتباه فکر کردی.
من: تو رو خدا بس کن پر حرفی رو . امروز اصن حوصله ندارم. یهو دیدی یه چی گفتم هم خودت ناراحت شدی هم من عذاب وجدان گرفتم.
ستاره: نه بابا... تو وجدان داری و من دارم خودم رو میترکونم تا یه جواب سلام بدی کچل خانوووم؟
من: دلم گرفته...
ستاره: چیو؟ مگه دل هم میتونه چیزی رو بگیره؟ مگه دست و پا داره؟
من: مسخره.
ستاره: دل توعه. دست توعه. خودش که نمیتونه بگیره. میگیره چون خودت میخوای دل گرفته باشی. تازشم بذار دلگیر باشیتا دلم خنک شه. از بس جواب منو نمیدی و همش تو خودتی، همه مث خودت دلگیر میشن. منتها فرقشون با تو اینه که تو نمیدونی از چی دلگیری اما اونا میدونن. از این رفتارت، از این غمبرک زدنت. از این که خدای به اون بزرگی رو دست کم میگیری. از اینکه زندگیت ادامه داره و تو پیش پیش برا خودت عزا گرفتی... از اینکه... بازم بگم؟
اشکام از روی گونه هام سر خورد ریخت رو دستم. همون دستی که انژیوکت بهش وصله. سرم رو انداخت پایین. با خودم فکر میکنم چقدر حرفاش درسته. انگار خدا این ستاره رو فرستاده اینجا که یه تکونی به دلم بده. شاید تموم این سختیا برای این بوده که خدا رو دست کم نگیرم.
.... این داستان ادامه دارد...