عباس معروفی میگفت : "عشق لحظهی کشف دارد. نمیشود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظهی کشفش مثل زخم تازه خون میآید. تا یادش میافتی مثل اینکه همان موقع خودت با کارد زدهای توی قلب خودت..." .
از عشق نمیتوانی فرار کنی. حتی وقتی میگویی عشق کشک است. حتی وقتی میگویی عاشق نیستی. یا حتی وقتی تظاهر میکنی که برایت اهمیتی ندارد!
عشق یکبار به سراغت می آید. و تنها عشق است که می ماند. تا لحظه ی مرگ. حتی اگر کنارش نباشی دلت برای همان عشق می تپد. آنچنان محکم که همیشه نگرانی مبادا صدای تپش قلبت به گوش کسی برسد.
تنها عشق است که می ماند، اگر نماند مطمئن باش عشق نبوده.
عشق بعضی ها را دیوانه میکند، بعضی ها را عاقل. بعضی ها را شاعر میکند، بعضی ها را عارف. بعضی ها را رسوا میکند، بعضی ها را رها. اما عشق گاهی بعضی ها را هم تمام میکند... تمام یک آدم برای یک احساس ناتمام!
عشق هرگز با نفرین رابطه ی خوبی ندارد. عشق فقط هواخواه خوبی هاست. هواخواه خوشبختی ها. هواخواه آرزوهایی که کسی دیگر ادامه شان میدهد...
و من پذیرفته ام که عشق را حتی در شلوغ ترین جای دنیا هم نمی شود گم کرد...
همانطور که نمیشود آن را فراموش کرد... .
و در پایان باز هم بقه قول عباس معروفی: "قورت دادن بعضی از مسائل مثل ماه ها تو را ندیدن عادت من است. این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان, آنچه را که پذیرفتم زندگی توست, آنچه را که آرزو می کنم خوشبختی توست..." .