حدود یه ماه پیش بود که مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن که تعادل زندگیم رو از دست بدم و نه تنها با خودم بلکه با سه تا از بزرگترین ترسهام روبه رو شم. همون روزا هم اعلام کردن که شهری که توش زندگی میکنم قراره به مدت نامعلوم قرنطینه کامل بشه. متاسفانه یا خوشبختانه فکر کنم با توجه به بحران کرونا توی این احساس تنها نیستم و این سه خط رو با تمام وجود درک میکنید.
یکی از پیامدهای این داستان از بین رفتن تعادلِ زندگیمون بود. به واسطه اتفاقات غیرقابل پیشبینی، ارتباطمون با دنیای بیرون محدود شده و این محدودیت روی آزادی اجتماعی و فیزیکی ما تاثیر گذاشته و کنترل شرایط از اختیارات ما خارج شده.
خب حالا که نمیتونیم بریم بیرون سناریو جدید چی میتونه باشه؟ بشینیم و تمامی شبکههای اجتماعی رو اسکرول کنیم، بخوابیم، با دوستامون تلفنی حرف بزنیم، با خانواده وقت بگذرونیم و..؟ اینکارها رو همه انجام میدیم و از قضا هم کارای حیاتی هستن و به همون نسبت میزان قابل توجهی از زمانمون رو میگیرن.
اما این روزا یه سوالی توی ذهن هممونه که خب حالا چی؟ اگه این قرنطینه تا ابد ادامه داشته یا اگر همین فردا قرنطینه تموم شه، تو در اون لحظه کی هستی؟ چه حسی داری؟
فکر کم اینجاها یه سریاتون صفحه رو ببندید و یه دعای خیری هم نثارم کنید. انتخاب با خودتونه و ازتون ممنونم که تا اینجا اومدید. اما این نوشته و این سوالات سر جاشون هستن.
خدا قوت!
توی دنیای شلوغِ اون بیرون انقدر درگیر یه سری برچسبهای دوست داشتنی و ارزشمند مثل کار، پول، رابطه، خانواده و .. هستیم که توی بهترین حالت اگر وقت بشه چند دقیقه شاید هم ثانیه قبل خواب از خودمون بپرسیم خب فلانی حالت چطوره؟
همه اینا رو گفتم تا بگم الان زمان مناسبیه که به قول رادیو چهرازی به خودمون بگیم: "فلانی بیا بشین یه دقیقه خسته باش!" با توجه به میزان درگیریمون با دنیای بیرون آیا از دنیای درونمون آگاه هستیم؟! این جمله تا حد زیادی کلیشه به نظر میاد اما دلیل کلیشه شدنش هم جای فکر داره! شاید یه جور واکنش به این ترس باشه.
مسیر نامعلوم
این مشاهده در واقعیت راحت نیست انقدر که من بعد از مهاجرتم کلاً درش رو تخته کردم. تصورم این بود که اینجوری بیشتر میتونم روی فرشته تمرکز کنم و مراقبش باشم اما یه ماه پیش اتفاقات غیرقابلپیشبینی من رو جوری درگیر کرد که هیچ راه فراری ازش نبود، یعنی خدا این بلا رو سر دشمنتون هم نیاره. من موندم و یک مسیر نامعلوم و تا زمانی نامشخص تمام دنیای بیرونم محدود شده به اتاقی که برای خودم نیست. پس چارهای نبود جز شروع سفر به نقطهای که درش رو قفل کرده بودم.
پیش شرط این سفرِ سخت، زمانه! اما خب به کمک یه سری ابزار میتونیم این مسیر رو جذابتر کنیم مثل یوگا، مدیتیشن، هنر، تراپی، نوشتن و... . این ابزار رو هر کسی بر اساس شناختی که از خودش داره بهتر میتونه پیدا کنه. نکته مهم قبل از انتخاب این مسیر اینه که اجازه بدیم احساساتمون خودشون رو بروز بدن. حواسمون باشه که این به معنی سرگردان شدن توی افکار و احساساتمون نیست. من تلاشم رو میکنم توی مطالب بعدیم یک یا دو مورد از این ابزارهای کمکی رو بهتون معرفی کنم.
از شنبه بعدی
برای شروع اکثرمون منتظر یه روز یا اتفاق خاصیم اما اون روز زمانی میرسه که ما رو در عمل انجام شده قرار بده. ولی خب یه سری اتفاقات هم مثل قرنطینه شهر، استعفا از کار، شکست و روبهرویی با هر ترسی ما رو به اون سرحدّ نیاز به تغییر میرسونه. اینجور وقتها پیشنهاد میشه یه کم سرعت رو کم کنیم و یه بازنگری روی خودمون، الویتهامون و اینکه واقعاً چی برامون مهمه داشته باشیم.
این کار نتیجه خیلی جالبی داره. مثلاً این روزا با جنبههایی از فرشته روبهرو شدم که هرگز ندیده بودم. باورم نمیشه روزی برسه که من جرات این رو پیدا کنم که بنویسم یا خندهدارتره اگه بگم برای اولین باره که به مدت 23 روز بدون وقفه هر شب دقیق بدونم فردا چه کارایی میخوام انجام بدم (با اینکه الان توی یکی از ترسناکترین سناریوهای ممکن خودم زندگی میکنم) و خیلی چیزای دیگه که مجال صحبتش نیست. نمیتونم بگم این ورژن چندمِ فرشته هستش اما میشه این آپدیت رو از جمله تحولات برگشت ناپذیر در نظر گرفت و مطمئنم که توی این تحول تنها نیستم و شما هم به نوعی درگیرید.
آیا هنوز ترس، غم و استرس رو احساس میکنم؟
معلومه که آره! هنوز هم صبح توی بغل ترسهام بیدار میشم. اما فرقش اینه دیگه میدونم اینجور مواقع کجا باید برم. فکر کنم شما هم جواب رو بدونید و به قول سوفیا "الان میدونیم که بهترین مسیر دسترسی برای تغییر هر بخشی از زندگیمون، سفر به دنیای درونمونه".
یکی از لازمههای این مسیر رویارویی با سوالات ذهنمون و پیدا کردن گرههاست تا بتونیم هیجاناتمون رو توی اتفاقات غیرقابل پیشبینی کنترل کنیم که از مسیر اصلی زندگی خارج نشیم.
خلاصه که کسی نمیدونه روزای سختی که الان میگذرونی کی تموم میشه و دنیا بعدش چه شکلی به مسیرش ادامه میده؟ پس بهتره خودمون رو برای هر سناریویی آماده کنیم (یک کلیشه همیشگی اما متاسفانه واقعی!).
یادی کنیم از اپیزود چهارم پادکست رواق که در اون اشاره شده به نوشته فروید بعد از جنگ جهانی اول: "زندگی حقیقتاً جالب شده و دوباره محتوای کامل خود را بازیافته است." پس همینجا برای همتون یه محتوای کامل آرزو میکنم.
در انتها باید یادآور بشم که من هم درگیر تمامی این افکار و احساسات هستم و خواهم بود و این نوشتهها قراره به نوعی بیان این نقاط مشترک باشه. امیدوارم که براتون لذتبخش بوده باشه. منتظر نظراتتون هستم و خیلی خوشحال میشم که شما هم از تجربیاتتون برام بگید.