Bibliophile·۵ ماه پیشتا حالا شده دلتون برای خودتون بسوزه؟چندروزه ته چاه نشستم و پاهامو بغل کردم و فکر میکنم؛ فکر میکنم که دوباره رنگ آسمون رو میبینم؟
Bibliophile·۵ ماه پیشچیز مهمی نیست فقط امروزمو نوشتم...سلام ویرگولیاراستش خیلی حوصلهی نوشتن نداشتم ولی چون به خودم قول داده بودم که بیام و بنویسم و اگه قولمو میشکستم احتمالا قولهای دیگهام رو…
Bibliophile·۲ سال پیشروانپریش خرافاتی...!اگر روابط انسانی انقدر سخت نبود؛ همین الان باهات تماس میگرفتم و میگفتم که چقدررر دلم برایت تنگ شده:((((
Bibliophile·۲ سال پیشبه وقت بی حوصلگی ..."خیلی وقت ها تصورات ما از خودمون با اون چیزی که درواقع هستیم خیلی خیلی فاصله داره ..."
Bibliophile·۳ سال پیشیک روز نه چندان معمولیصبح رفتم داروخانه باز هم مثل همیشه یک گوشه نشستم و منتظر ماندم و دوباره حالم گرفته شد ... فهمیدم باید در تکاپو باشم باید خودی نشان بدهم پس…
Bibliophile·۳ سال پیشزندگی یعنی تکاپو ...نگه داشتن چیزی که خیلی سخت به دستش آوردی حتی از به دست آوردنش سخت تره !!