
درحالی که مثل گونی سیب زمینی افتاده بودم روی تخت و نوک انگشت سبابه ام تند تند، چنل به چنل راهپیمایی میکرد، یهو متوقف شدم و چشمم افتاد به این آلبالوئه 👆
یه لحظه به خودم اومدم دیدم از دیشب که دیگه ملی نیستم! تا همون لحظه ی آلبالویی به جز چهار پنج ساعت خواب تکه پاره چشم از خبر برنداشتم!!! میخوام بگم برادران نتانیاهو و ترامپ هم به اندازه ی من پیگیر نیستن!!!
خلاصه بگم که شیطون گولم زد که بدو چنل خبراتو دیلیت کن که زندگی منتظره ولی خب من بااراده بودم و مقاومت کردم!!!💪 و باز به گونی سیب زمینی بودن ادامه دادم تا مامان نگران شد که پاشو برو بیرون یه هوایی به کله ات بخوره گفتم نه، بابا اومد گفت پاشو ببرمت تو پارک قدم بزنیم باز گفتم نه... آخرش هم هری پاتر رو پلی کردم و باهمون حالت گونی سیب زمینی نشستم به دیدن...
بعد از آلبالوها این دفعه نوبت پروفسور دامبلدور بود(اول زیر عکس رو بخونید بعد عکسو):

از گونی سیب زمینی چیزی درنیومد پس بلند شدم از اتاق رفتم بیرون؛ داداش گفت گشنمه شام چی بخورم؟ گفتم میخوای برات پاستای تک تابه ی مخصوصم رو برات درست کنم؟ با کمال میل موافقت کرد و بله دست به کار شدم... آشپزی از هابی های مورد علاقه منه؛ اصلا لذتی بهم میده که به جرئت میتونم بگم خود غذا نمیده!
بعد از آشپزی هم رفتم و بیشتر چنل های خبر رو دیلیت کردم؛ یکی دوتا نگه داشتم برای اینکه لااقل از اصحاب کهف نباشم :)
گرفتین چی شد؟
بعد التحریر: ورود دوباره ی باشکوهم رو بهتون تبریک میگم :) از صبح تصمیم گرفتم که شب بیام روزم رو بنویسم ولی چیزی که نوشتم فقط آخرای روزمه... شروع نوشتنم آلبالویی شد و نشد که به ماجراهای بقیه روزم که از قضا جالب هم نبود وصلش کنم...امیدوارم دوباره اینجا رو ول نکنم برم گم و گور بشم هرچند تایپ کردن با کیبورد برام سخته مخصوصا که تایپ ده انگشتیم خیلی ضعیف شده :( تصمیمم اینه از فردا گونی سیب زمینی نباشم و بتونم روزمو غنی سازی کنم که شب حرفی برای نوشتن داشته باشم :) برام آرزوی موفقیت کنید که اگر دیگه نمیتونیم اورانیوم غنی سازی کنیم لااقل میتونیم روزمونو غنی سازی کنیم :)))
چون الان که مینویسم شبه پس شبتون بخیر :))
یک تیر صفرچهار