
تقریبا سه روزه که اوضاع به روال عادی برگشته ولی آدما نه!!
خیلی عجیبه ولی من هفتهی پیش آروم تر بودم و راستش جوونهی امید تو دلم سرحالتر بود ولی الان چی؟
معده درد، بی خوابی، ذهن شلوغ و نگرانی مداوم
مثلا امروز از شدت اضطراب فلج شده بودم :(
فکر کردم شاید علاجم ریلکس کردن با کارهاییه که ازشون لذت میبرم مثلا فیلم دیدن...حس کردم تو این شرایط شاید انیمیشن به دردم بخوره؛ inside out 2 رو دیدم و لذت بردم و دلم خواست باور کنم که واقعا ۹ نفر توی ذهنم تلاش میکنن احساساتم رو کنترل کنن چون الان اصلا حوصلهی قبول کردن مسئولیت احساساتم رو ندارم :(
حس میکنم روحم دوباره مریض و ضعیف شده :( باید کلی ازش مراقبت کنم و تیمارش کنم تا دوباره به زندگی برگرده... هرچند خسته تر از اونم که حتی از جسمم مراقبت کنم چه برسه به روحم ولی خب فکر کنم زندگی همینه! و به نظرم کسی برنده است که چنین روزهایی از پا نیوفته و خودشو از چاه بکشه بیرون وگرنه روزهایی که همه چی سر جای خودشه هرکسی بلده به زندگی ادامه بده...
خلاصه بگم؛ درحالی که مدام آسمون رو نگاه میکنم و نگرانم که بیخبر همون موقع یه موشک جلوی پام بخوره، سعی میکنم به زندگی ادامه بدم و حواسم به آسیب های روحم باشه...
فردا میخوام موش سرآشپز رو ببینم :) خیلی سال پیش دیدمش ولی خیلی چیزی یادم نیست و امروز فهمیدم پیکسار قصد ساختن قسمت ۲ رو داره و یهویی دلم خواست ببینمش :)
دیگه برم روتین قبل خواب رو انجام بدم و آماده بشم که بخوابم... امیدوارم امشب زود خوابم ببره...
پ.ن: الان که نوشته ام رو دوباره خوندم یه صدایی مدام توی ذهنم میگه: به اندازهی کافی خوب نیستم ( مثل رایلی) :(
پنج تیر صفر چهار